نَنوشته‌ها

همه رفتند؛ من مانده‎‎‎ام و خدایم...

نَنوشته‌ها

همه رفتند؛ من مانده‎‎‎ام و خدایم...

اخراجی ها وان!

اخراجی های یک را با هم دیدیم.


کنار هم، روی صندلی های سرد سینما، شانه به شانه نشستیم...مثل دو رفیق شفیق! دو دوست عمیق!

با هم اخراجی ها 1 را دیدیم...

صدای خنده اش  گوشم را پر کرده بود و اشک صورتم را؛

میان خنده هاش نگاهی به من انداخت و با چشمانی در استانه خروج از حدقه گفت: حس!!! تو چرا گریه میکنی؟

و پاسخ من میان قهقه های تماشگران اخراجی ها 1 گم شد...