نَنوشته‌ها

همه رفتند؛ من مانده‎‎‎ام و خدایم...

نَنوشته‌ها

همه رفتند؛ من مانده‎‎‎ام و خدایم...

نجوا

قرارمان همین بود؛

خیلی کارها را نه برای رضای «تو»؛

که برای دل خودم انجام دهم..

تا هیچ وقت از «تو» توقع نداشته باشم جبران‌شان کنی...

و من باشم و همه‌ی پیامدهای انتخاب‌هایم..

حتی اگر «مهربانی کردن» باشد!


پ.ن1: تفال زدم به قران و «امن یجیب» آمد؛ این روزها همه‌اش امن یجیب می‌خوانم...

پ.ن2: با گناهانی که از خود ساختیم/ما ظهورت را عقب انداختیم/ و روز به روز در آتش این گناهان بیشتر می‌سوزیم...


نظرات 6 + ارسال نظر
باران پنج‌شنبه 1 دی‌ماه سال 1390 ساعت 11:43 ق.ظ

سلام

پی نوشت 2 تایید می شود.

و اما اگر منظورت از " تو " خداست، چه بهتر که آدم همه کارهاش رو برای رضای او انجام بده، توقع جبران و نظر لطف از ارباب اوج بندگیه!
به علاوه وقتی کار برای رضای او باشه، پیامدهاش هم تحمل کردنیه و هم شیرین.

نمیدونم چرا این روزها همه ش امن یجیب میخونی، از صمیم قلب آرزو می کنم مشکل و گرفتاری آزار دهنده ای نداشته باشی.

دیروز توی حرم یاد رفیقت بودم، انشالله که گرفتاریش برطرف شده باشه!

تقاضای همیشگی ام دعاست، پس یادت نره خواهر جان!

سلام

منظورم از تو دقیقا خداست
نمیدونم یه وختایی اینطوری دلم بهم میگه...شاید خیلی اشتباه باشه ولی اینطوری میشه دیگه...

ممنون که توی حرم دعاش کردی...چشم..
یکی از اون امن یجیب هایی که می خونم واسه ی خود خودته...

این روزا حال زمین و زمان بد است...

خدا بخیر بگذرونه صفر رو

کدخدا جمعه 2 دی‌ماه سال 1390 ساعت 11:58 ب.ظ

کى به پایان برسد درد، خدا مى داند
ماه ساکن شود و سرد، خدا مى داند
مردم شهر همه منتظر یک نفرند
چه زمانى رسد این مرد، خدا مى داند
برگ ها طعمه بى غیرتى پاییزند
راز این مرثیه زرد خدا مى داند...

خدا می داند...

۲۰۶۶ شنبه 3 دی‌ماه سال 1390 ساعت 02:42 ب.ظ

سلام
خواهشا از این پست های متنبه کننده نزنین
حالمون خوش نیس

فعجل فرجهم

سلام

چشم..تلاشم رو می کنم من بعد

گویای خاموش یکشنبه 4 دی‌ماه سال 1390 ساعت 07:09 ب.ظ

به نام خدا


سلام


دومین یا سومین باریه که می یام این جا و این پست رو می بینم، اما نمی دونم چی بگم


-----
حس؟ دقت کردی با این که یکی از مقصد های اصلی مون یکی ه، اما 7 ماهه ندیدمت؟!

سلام
هنوز سایلنتی؟

آره دقت کردم...
دقت کردی چقدر آدم ها از هم دور میشن توی این شهر شلوغ؟
کاش میشد حد فاصل دانشگاه تا مقصد تو رو با هم پیاده بریم و هی حرف بزنیم و درد و دل کنیم....
دقت تر کردی چقدر پایان ترم نزدیکه؟

گویای خاموش دوشنبه 5 دی‌ماه سال 1390 ساعت 12:31 ق.ظ

به نام خدا

سلام

نمی شد اون جمله ی آخر رو ننویسی؟!
وسط این که دلم برات تنگ شده بود، یهو ضد حال دردناکی زدی! :دی

سلام
نه دیگه
نمی شد...
من تنها تنها بشینم گریه کنم و تو فارغ از حال من باشی؟
انصافه خداییش؟
:دی

گویای خاموش چهارشنبه 7 دی‌ماه سال 1390 ساعت 03:16 ق.ظ http://koochebaagh.parsiblog.com/

پیام خالیت یعنی سکوت...

سکوت در داغ از دست دادن عزیزانت...
خدا رحمتشون کنه و بهتو صبر عنایت کنه!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد