نَنوشته‌ها

همه رفتند؛ من مانده‎‎‎ام و خدایم...

نَنوشته‌ها

همه رفتند؛ من مانده‎‎‎ام و خدایم...

آدم‌هایی که می‌بینم-2

ارتفاع ریش آنکادرش، درست به اندازه‌ی ارتفاع موهایش به سمت آسمان بود؛

گویی میزان ارادتش به شیطان و خدا، به یک اندازه است؛

مردی که جلوی درب ورودی مترو ایستاده بود و دست در جیب شلوار لی‌اش؛ این پا آن پا می‌کرد.

 

پ.ن1:عکس صرفا تزیینی است.

پ.ن2:بعد از این که یک پست برایش نوشتم، فهمیدم چه سینه‌ی فراخی دارد و چه ظرفیت عظیمی! مطلبی که نوشتم را هر کس می‌توانست به بدترین حالت ممکن تفسیر کند اما «او» نکرد. فقط وقتی فرصت را ازش دریغ می‌کردی بی‌تاب می‌شد. اما بی‌تابی‌هایش هم برای خودش عظمت دارد. بی‌عیب نیست ولی هر چه باشد قابل اعتماد و خوش قلب است؛ و این تنها رفتار است که  از این جسم فانی می‌ماند...

نظرات 3 + ارسال نظر
ستایش چهارشنبه 7 دی‌ماه سال 1390 ساعت 03:35 ب.ظ http://http://nobodylovesme.blogsky.com/

خب ببخشید من میخوام بدونم اونی رو که توی پی نوشت گفتی کیه؟
فضولی نیستا احساس کنجکاوی است

خواهش میکنم...
نمیشه اینجا گفت خو...
زن و بچه ی مردم رد میشن
:دی

گویای خاموش چهارشنبه 7 دی‌ماه سال 1390 ساعت 11:43 ب.ظ

به نام خدا

سلام

منم می خوام بدونم اونی که گفتی کیه؛ پر واضح ه که فضولی نیست، کنجکاویه

اگه نگی دوباره سایلنت می شما


خیلی جالبه، معمولاً پ.ن. هات از اصل پستت مهم تر به نظر می رسن

سلام
اصلا همه ی ملت حاشیه پسند شدن ها...
من دیدم حیفه پست بدون پی نوشت باشه...بعد اینو زدم پی نوشتش!

حالا همه هی می پرسن...
من برای جلوگیری از سایلنت شدن تو هر کاری میکنم...حتی یک عمل انتحاری!

کدخدا پنج‌شنبه 8 دی‌ماه سال 1390 ساعت 05:07 ب.ظ

السلام
بر خلاف شما، فکر می‌کنم این تصویری که انتخاب کردید، اصلا هم تزئینی نیست؛ لااقل "من" را به "سرزمین خاطره‌ها" می‌برد؛ سرزمینی که گویی هنوز تکه‌ای از قلبم در آنجا می‌تپد.... بماند!
حالا نسبت این عکس رویایی با آن جوان جین‌پوشِ معلقِ بین ناسوت و لاهوت و آن "او"ی پی‌نوشت‌نشین چیست، الله اعلم!
والسلام

سلام
نسبتش را اگر یافتید به من هم خبر دهید...مدت مدیدی است خودم هم دنبال رشته ی افکارم میگردم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد