نَنوشته‌ها

همه رفتند؛ من مانده‎‎‎ام و خدایم...

نَنوشته‌ها

همه رفتند؛ من مانده‎‎‎ام و خدایم...

می‌خواهم سکوت شوم!

می‌خواهم این روزها سکوت شوم!


و به همه‌ی چیزهایی بپردازم که مانع «فکر کردن» می‌شوند!



پ.ن: هر چی آرزوی خوبه مال تو...

نظرات 6 + ارسال نظر
گویای خاموش پنج‌شنبه 11 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 12:07 ق.ظ

به نام خدا

سلام

چی شده؟!

حسسسسسسس؟!

سلام
گویا جان...
اعصابت ضعیف شده ها...


منتظری خبر بد بشنوی؟

۲۰۶۶ پنج‌شنبه 11 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 05:06 ق.ظ

قبل از فکر کردن :
بعد از فکر کردن :


سلام

کاملا درست

گویای خاموش پنج‌شنبه 11 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 11:43 ب.ظ http://koochebaagh.parsiblog.com/

به نام خدا

سلام

خدا نکنه، خبر بد چیه.
اما خب کلاً این روزها نگران کننده شدی

و خب در ضعیف بودن اعصاب من هم شک نکن.

خب این پست، اون کامنت.. نمی دونم، خب نگرانتم

سلام
نه همون بحث تاریخ انقضاست

باران جمعه 12 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 09:20 ب.ظ

سلام خواهرجون

من تجربه این حالتی که میخوای بهش برسی دارم
سعی کن زیاد کشش ندی
نتیجه طولانی شدن این حالت سه چیزه:

- عشق به تنهایی
- دیوانه شدن
- سردرد مدام

تو هنوز جوونی، حیفی به این حال و روز بیوفتی

(من حالم خوبه، در باره م فکرای بد نکن)

سلام

آخرش به کدیین می رسم یعنی؟
خیلی هم بد نیستااااا

کدخدا جمعه 12 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 10:34 ب.ظ

و من
به همه فکرهایی که سد راه سکوت میشوند
پشت پا می زنم
زیرا به همان اندازه که سکوت‌ها باعث فکر کردن میشوند
فکرها هم سکوت را به هم میزنند



ممنون که به وضعیت خودم امیدوارم کردید

گویای خاموش شنبه 13 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 01:46 ق.ظ

به نام خدا

سلام

ان شاء الله تاریخ انقضای غصه ها

سلام
این شعره خیلی خشنگ بودااا
حس تاریخ انقضا داشتن داشتم چن وقت و خبر نداشتم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد