نَنوشته‌ها

همه رفتند؛ من مانده‎‎‎ام و خدایم...

نَنوشته‌ها

همه رفتند؛ من مانده‎‎‎ام و خدایم...

پریشان گویی ها

* رو به قبله خوابانده ام "روحیه ام" را؛

یکی امید می دهد: خوب می شود...

من اما می بینم که نفس هایش به شماره افتاده...

درست مثل پله های اخر یک ساختمان نیمه کاره.

 

تو و من هر دو به هم فکر می کنیم؛

تو دنبال ضعف هایی؛ و من به دنبال ریشه ی رفتارهایت.

 

* فرار همیشه آخرین راه نیست؛ آسان ترین راه است؛

برای کسانی که یادشان می رود زمزمه کنند:

دیر اومدی ای رفته؛ طعمت ز دهن افتاد؛ دل، دلزده شد از تو؛ آهنگ تو رفت از یاد...

 

* پارک های شهری همیشه جای خوبی است

برای کسانی که نیمه شب دعوایشان می شود؛

تا تنوعی باشد برای شب بیدار ماندگان؛

که از پشت شیشه های بی روح، خواب را به سویشان پرتاب کنند! 


نظرات 6 + ارسال نظر
کدخدا شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 04:01 ب.ظ

باسلام
با هر پست جدیدتان، گویی دورتر می‌شوم از ننوشته‌ها.
یا من خرفت‌تر شده‌ام، یا ننوشته‌نگار، بیش از حد فیلسوف!
گهگاه، ساده‌تر بنویسید برای ما بچه‌های ناادیب...
زت زیاد

سلام
به بزرگی خودتان ببخشید کدخدا؛

امیدی به بهبود این آشفته بازار نیست

البته من همیشه تصور میکنم این نوع نوشته ها که نیمه آگاهانه نوشته می شن باید بیشتر ارتباط برقرار کنن؛


راستش در حال ترجمه ی یک متن فلسفی بودم، شاید متاثر از اون شده باشه نوشتم

باران یکشنبه 27 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 12:25 ب.ظ

سلام

گاهی منم پریشان گویی میکنم البته پریشانیها رو کمتر مینویسم؛ بیشتر در ذهنم بازی می کنند، نوشتنشون جرات میخواد...


تصویری که گذاشتی آدمو میبره توی دنیای پریشانی ، توی توهمات ویرانگر
حال و هوای یه اسکیزوفرن رو تداعی میکنه...
نفسم بند میاد وقتی نیگاش میکنم


خوبی حسی؟!



سلام

یعنی با این توصیفاتت باید به خودم شک کنم؟


اتفاقا باید این پریشان گویی ها رو نوشت...
نوشتنتشون یک موهبته

بارون که اومد، خیلی خوب تر شدم
ولی امسال، سال سنگینیه...تو هم حس میکنی؟

ستایش دوشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 10:22 ق.ظ http://nobodylovesme.blogsky.com

روحیه به شمارش افتاده دیگر هیچ وفت خوب نمیشود

فقط گاهی ادای خوب شدن را در میاورد



دقیقاً

برای همین است که شاعر می نویسد:

تو مرا می فهمی
من تورا می خواهم
و همین ساده ترین قصه یک انسان است
تو مرا می خوانی
من تو را ناب ترین شعر زمان می دانم
و تو هم می دانی
تا ابد در دل من می مانی...

باران دوشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 02:58 ب.ظ

سلام

با نظر ستایش موافق نیستم
نباید از بهبود نا امید شد

امیدوارم همیشه سرحال باشی

سلام
ولی من به بهبود امیدوار نیستم
ممنون از دعای خیرت

۲۰۶۶ چهارشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 07:29 ب.ظ

سلام

یا علیییی این چه عکسیه؟!!

چی بگم؟
باید روحیه تان را تنفس دهان به دهان بدهید. لابد!

سلام
چرا بقیه کامنت گذاران از عکس تعریفی یا تعجبی نکردن؟
کلی با وسواس انتخابش کردم!

ممنون که توجه کردین بهش و ترسیدین


نه رو به قبله با تنفس دهان به دهان احیا شدنی نیست....

ما چهارشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 08:45 ب.ظ

سلام بر شما

عکس روی اعصابمان دوید البته خودمان را کنترل کردیم.

روحیه روبه قبله خیلی بد نیست مهم این است که پاسخگوی نکیر و منکرش باشد!!

در مورد فرار بگوییم که خیلی هم راحت نیست فقط کافی است یک بار فرار کنید تا به سختی هایش پی ببرید. لذا به نظرمان می آید که اولین راه است برای آنها که وقتی خداوند خرد را تقسیم می کرد اینها در صف دماغ ایستاده بودند!

قلمتان پر نفس باد!



سلام دوست عزیز جدیدم


(چقدر تحویل گرفتم! خسته شدم از دست مخاطبان نامحسوس و کامنت گذارانی که تلاش میکنن گمنام بمانند!)

عکس کاملا پریشانی رو نشون میده دیگه! برای همین واسه این پست انتخابش کردم

فرار و خرد رو به شدت خوب اومدی عزیز

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد