نَنوشته‌ها

همه رفتند؛ من مانده‎‎‎ام و خدایم...

نَنوشته‌ها

همه رفتند؛ من مانده‎‎‎ام و خدایم...

عایشه

عین سه تفنگ‌دار با هم بودند؛ هر سه نقاب بر صورت...هر سه ساکت... و هر سه گوشه‌گیر.

فکر می‌کردم به حکم این که من زبان‌شان را نمی‌دانم و آن‌ها هم نه فارسی حالی‌اشان می‌شود نه انگلیسی...با من و همکارانم نمی‌جوشند؛ خیلی تلاش کردیم که همراه‌شان کنیم با جمع.

برای نماز مغرب و عشاء  که توقف کردیم، برحسب تصادف دیدم که هر سه پشت پرده قسمت زنانه، سنگر گرفته‌اند (در واقع پنهان شده‌اند) و جدا از جمع نمازشان را خوانده‌اند. گرم صحبت بودند که به خنده گفتم: عایشه! تمام؟

او جواب منفی داد و هر سه تایشان فی‌الفور ایستادند به نماز...با دستانی گره کرده بر سینه...

شب که به هتل رسیدم و اتوبوس توقف کرد سه تایشان خواب بودند، آرام دستی به صورت عایشه (که بیشتر انگلیسی می‌فهمید) کشیدم و گفتم: عایشه! به هتل رسیده‌ایم.

دستم که صورتش را لمس کرد، چشم‌هایش را که از خستگی قرمز بودند باز کرد؛ با دیدن لبخندم، لبخندی زد و  با مخلوطی از عربی و انگلیسی گفت: حس! جزاک الله... تو برای اتحاد جهان اسلام خیلی مفیدی!

بعدتر دوزاری‌ام افتاد!

همه‌ی خلوت‌گزینی‌اشان به خاطر ترسی بود که از شیعه برای‌شان ساخته‌اند و چه چیز وهم‌انگیزتر از این که چندی میهمان کشوری غریب و شیعه باشی!

ولی برای من و طبیعتا همکاران‌م، مهم نبود که اهل تسنن هستند یا شیعه؛ سفر فشرده‌تر و سنگین‌تر از آنی بود که به این چیزها حساس باشیم... بعدتر هر بار که دیدم‌ش، دیگر آن ترس در چشم‌هایش نبود...

پ.ن1: خدا لعنت کند هر که در جهان اسلام، آتش تفرقه را برپا کرد!


استاتوس این روزها: از بویی که از هیکل برخی این روزها به حلق می‌رسد، بیم آن می‌رود که روزه باطل شود!!!!!


حال دل‌م: و فقط خود "تو" می‌دانی  "وَضَاقَتْ عَلَیْهِمْ أَنْفُسُهُمْ..." چقدر درد  دارد...

نظرات 7 + ارسال نظر
گویای خاموش شنبه 14 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:30 ق.ظ

به نام خدا

سلام

ممنون که بالاخره آپیدی :)

منتها الآن نظرم نمی یاد :دی
:)

سلام
باب دلم نشد...
از اون روز برای نوشتن این ماجرا خیییییییییییییییییییییییییلی واژه و تعبیر کنار گذاشته بودم
امشب هر چی تلاش کردم چیزی یادم نیومد...

ولی بالاخره اپیدم مجبوری!
:دی

۲۰۶۶ شنبه 14 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 04:13 ق.ظ

سلام

بابا فهمیدیم. به جان خودم فهمیدیم ..
حالا شما هی بگو بو میاد بو میاد..
دماخ نو مبارک

نوکشم خیلی خوب سر بالا شده.
چسبا رو کی باز میکنین؟

.
.

سلام
فهمیدن تئوری نمیشه!
اگه فهمیدن یکم به این هم جنس هاتون تفهیم کنین لزوم رعایت بهداشت رو!

مماخ من هم از همون روزی که خدا بهم هدیه اش داد به همین دقت بوها رو تمییز می داد! ولی اغلب ذکور انقدر در بوی مردانه خودشون غلط زدن که شامه اشون کلا ضد بو شده!

داداش کوچیکه:) شنبه 14 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:17 ب.ظ

سلام
من بی نظرم!!!
چیه خوو؟؟!! نظره خودمه واس خودمم میخوام بحفظمش! بعله
حالاااا خببب... دوتا دارم... نظر دیگه!...
اونجوری نگاه نکنیناااا! اصن نظر خودمه نمیخوام بگمش...
۲.هه هه... یادم رفت...
چیزه!اومد... من باب استاتوشتون... خب مماغتون رو بگیرین که دیگرون رو هم اذیت نکنین... بد میگم؟
...
خوش باشید و سرخابی

سلام
بعله! نظر خودتونه! ولی چون مرتبط با مطلب منه باید بگید! بعله!

بعععععععععله!
چفده راهکار پیشنهادی شما "منطقی" و "کاملا عملی" هست!
ممنون از این که معضل یه جماعت رو ،که من بودم، حل کردید اصلا!

پارسا زاهد شنبه 14 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:19 ب.ظ

به نام خدا
سلام

منم خیلی وقتها مثل شما می‌شم و بازم از نوشته‌م راضی نمی‌شم. فکر کنم وسواس باشه

اول فکر کردم ماجرای خودتونه. بعد که ادامه دادم، دیدم بیشتر شبیه یه مطلب قدیمی یا مطلب یه جهانگرده
آخرش که دیدم نوشتین حس فهمیدم ماجرای خودتونه :دی

یه سوال. به نظرتون اونا شیعه شدن الان؟ یا دست کم با شیعه ها دوست شدن؟


پس بگو برای چی به پی نوشتم خندیدید.
ماجرای خودتون هم بوده

سلام

راستش شیعه که نشدن خب، ولی اون تفکرشون قطعا کمی تغییر کرد!

این که تصور کنن، عین برخی از ما که همه اهل تسنن رو افراطی میدونیم، شیعیان افراط گرایان خشن و د اهل تسنن هستند در ذهنش عوض شد.

راستش توی نگاهش این تغییر رو حس کردمم...نه فقط اون..یکی دوتای دیگه هم همینطور...
خدا رو شکر
:)

اتفاقا وقتی پی نوشتتون رو دیدم میخواستم بگم من جمله استاتوسم چن روزه اینه!
میشه خواهش کنم این جناب هاوایی رو یه بار ببرین در ساعات شلوغی توی مترو! اونوقت فک کنم کمی بیشتر درک کنن چه ها میکشیم ما...
البته اگر حس بویایی داشته باشند ایشون!

برزخ یکشنبه 15 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:57 ق.ظ http://hamehfanharif.blogfa.com

سلام
طاعات وعبادات مورد قبول درگاه حق...
میلاد کریم اهل بیت مبارک..
از خدا میخوام هرگونه افراطی گری رو هم در شیعه وهم در سنی ریشه کن کنه..

سلام

انشالله/همچنین

بر شما هم مبارک باشه انشالله

انشالله که ریشه کن بشه افراطی گری

نقطه یکشنبه 15 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 07:40 ب.ظ

اره با این بوئه خیلی موافقم
من که همیشه در حال زجر کشیدنممممم
:((

سلام
:(

تازه نگفتم که یه اقا هست که هر وقت میاد من غصه ام میگیره! یعنی همش دستمال کاغذی حلوی دهن و مماخمه! چرا اینا حس بویایی ندارن؟ چرا؟

ستایش سه‌شنبه 17 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 02:07 ب.ظ http://nobodylovesme.blogsky.com

اول
من هم با نظر اون مهمانه موافقم که تو خیلی مفیدی چون واقعا روابط عمومیت و ارتباط گیریت خیلی عالیه
دوم
بدتر از بوی گناه بویی نیست
روایت است که وقتی در مکانی غیبت میشه تا مدتها بعد بوی گندی آنجا را پر میکند
اگر اون بو را استشمام کنی فکر نمیکنم دیگه این بوها اذیتت کنه

البته عایشه از یه جهت دیگه میگفت ولی از این که منو مفید ارزیابی میکنید ممنوووووووووونم
حس خوب ( و البته به شدت لازمی هست) مفید بودن!

بعدشم حالا که خدا عنایت کرده و قرار نیس ما این بوها رو بشنفیم، چرا یه عده با بو های گند زمینی باید مارو ازار بدن؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد