نَنوشته‌ها

همه رفتند؛ من مانده‎‎‎ام و خدایم...

نَنوشته‌ها

همه رفتند؛ من مانده‎‎‎ام و خدایم...

مدفون

اغلب زمانی می‌رسد که همه پشت میزهایشان نشسته‌اند و اتاق چنان فضای بسته‌ای دارد که به سختی باید از کنار صندلی‌ها عبور کند و به آخرین صندلی در گوشه‌ی منتهی الیه سمت چپ برسد،

خلوت‌گاهی که محصور به دو دیوار است و چنان دنج، که گویی خدا فقط برای او آفریده است.

صبح که وارد اتاق می‌شود «سلام علیکم» می‌گوید و مستقیم می‌رود سر جایش؛ و غروب باز به مخاطب‌ی بی‌هدف در اتاق، «خسته نباشید و خداحافظ».

این تنها مکالمات‌ش با ساکنان اتاق است اگر درجه سرما یا گرمای اتاق اذیت‌ش نکند؛ با این که به نظر می‌رسد تقریبا همه را طی این چندماه می‌شناسد.

باقی مکالمات‌ش در بهترین ساعات زندگی‌اش، از هشت و نه صبح تا غروب، با رییسش است که اغلب کوتاه و مختصر است و بی‌بحث و مقاومت!

نه در شوخی‌های جمعی اتاق مشارکت می‌کند و نه سر برمی‌گرداند که ببیند چه خبر است در دنیای پیرامونش! گویی به این اتاق و ساکنانش تعلق خاطری ندارد...

سرش توی مانیتور است حتی وقتی دارند با او حرف می‌زنند و او پاسخی می‌پراند کوتاه.

روزی دو سه بار گوشی‌اش زنگ می‌خورد؛ یا کوتاه و مختصر جوابی می‌دهد یا می رود بیرون و بعد از نیم ساعت برمی‌گردد... پای تلفن آدم دیگری است اما؛ شاد و پر انرژی. ان دخترک منزوی گوشه‌نشین اتاق ما، آدمی می‌شود که روابط اجتماعی‌اش بالا می‌نمایاند و نشاط و شعف در واژه واژه‌اش می‌شکفد!

به ندرت صندلی‌اش را ترک می‌کند؛ گاه فقط برای برداشتن لیوانی آب از آب‌سردکن آن سوی سالن؛ و گاه برای نماز ظهر...

توی نمازخانه هم نمازش را می‌خواند و بی‌هیچ کلامی می‌رود...

به سویش بروی با گرمی برخورد می‌کند؛ سوالی بپرسی با مهربانی پاسخ می‌دهد و اگر چشم به چشم‌هایش بدوزی لبخند تحویلت می‌دهد! اما غرق افکار خودش است و مانیتوری که گویی همه زندگی کاری و جاری‌اش را تشکیل می‌دهد!


به سرزمین کشف‌نشده‌ای می‌ماند که شاید در دل‌ش گنج‌هایی مدفون باشد اما چنان مرموز است که نهایتا، همه گنج‌هایش استخراج‌نشده، زیر فوران آتشفشان روح‌ش، دفن خواهد شد روزی...   


پ.ن: اعتراف می‌کنم طی دو سال قبل هر وقت خواستم کسی را وصف کنم با ترس و لرز بوده و این بار نیست! چرا که در محیط کاری جدید کسی «ننوشته‌ها» را نمی‌شناسد هنوز...( اگر بگذارند ناشناس باقی بماند این خبرچین‌نان!) بیم آن نبود که ان کس که وصفش میرود بخواند! بیم آن بود که برداشت‌های التقاطی خودش را می‌چسباند به ننوشته‌ها و من هربار باید پاسخ‌گو می‌بودم و گاهی فوش می‌خوردم حتی!

پ.ن۲: خوره نوشتن بدجور وسوسه‌ام کرد و داشتم چند نکته را درباب رییسم می‌نوشتم که حتما بزنم در وبلاگ که یک‌هو! کاری پیش آمد و نشست پای سیستم من! از آن روز مدام از خودم می‌پرسم یعنی خواند؟ نخوانده؟ بزنم؟ نزنم؟


بعدا افزود: نخوانده؛ پاسخ سوالم را یافتم اما نکته مثبتش اینجاست که اگر میخواند هم خیالش نبود! داشتم ناامید می شدم از دیدن این آدم ها/11/7///00:57

نظرات 23 + ارسال نظر
ستایش پنج‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 02:39 ب.ظ

شاید دلیلش آن باشد که بعضی وقتها آدمها باید جایی باشن که نیستن و جایی هستن که نباید باشن
خدا خیر جزیل دهد به همه باعث بانی هایش

سلام
شاید...

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 03:57 ب.ظ

به نام خدا

سلام

این که گفتی تلفن هاش در صورتی که تلگرافی نباشن نیم ساعت طول می کشن، دقیقاً تأییدی ه بر حرفت که پای تلفن خیلی صمیمی ه.
به نظرم (البته فکر کنم نظرم خیلی بدیهی باشه :دی) این خانم بر خلاف ظاهرش احتمالاً خییییلی دلش بخواد توی بحث ها و کلاً توی ارتباطات جمعی باشه! بگه و بخنده و غیره!
منتها یه جور استرس و خجالت توی روابط رو‌ در رو آزارش می ده احتمالاً..
اون استرس توی رابطه ی تلفنی نیست.
به مانیتور هم خیره می شه شاید چون نمی تونه زیاد رابطه ی فیس تو فیس داشته باشه..

اگر برداشت روانشناسانه مدرست باشه، خب گاهی سعی کن بکشیش توی جمع! البته نمی دونم رابطه ی کاری این اجازه رو بهت می ده یا نه.. ولی خب در همون حدی که جمع مشغول صحبت و گاهی شوخی می شه..

به هر حال تو این مهارت رو داری!
در مورد من که لااقل این مهارت رو داری :دیییییی (البته خصوصیات رفتاری و روحیم که فکر نکنم شبیه اوشون باشه!، ولی خو باهات که باشم بیشتر از وقتای دیگه ی خودم صحبت و بعضاً جیغ جیغمی کنم..)


بازم اگه حرفی داشتم میام

سلام
اره فکر میکنم یه جوری در خودش گم شده و نیاز داره یکی بکشدش بیرون!

ممنون که اینقدر من رو با مهارت قلمدادکردی
حالا چرا اینقده گم‌نام میای خانم؟
وقتی با من جیغ میزنی؟ یعنی وقتی با منی جیغ میزنی؟ و.قتی با من باشی که همش سایلنتی! پس مواقع دیگه کلا میوت می باشی یحتمل!
:D

عیب نداره منم دارم کم کم میوت میشم

گویای خاموش پنج‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 06:37 ب.ظ

گمنام بودنم اشتباهی بود خب، همیشه که اسم می نویسم.

جداً این قدر سایلنتم؟
نیدونم خو پس شاید روحم ه که جیغ می کشه گویای خموشم خو..

حالا هرچی، اما مثل همکارت که نیستم دیگه!

اصن انگار چندبار تا حالا ما رو دیده، الکی عیب می ذاره :دییییی


پ.ن.
انکار نمی کنم که «ظاهرم» بیشتر خاموشه تا گویا..

ععععععععع تو بودی؟
فک کردم بارانه باز یادش رفته!!!

پارسا زاهد پنج‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 11:15 ب.ظ

به نام خدا
سلام

من فکر می‌کنم ایشون با هر کسی الکی دوست نشن
ولی اگه دوست صمیمی مثل شما پیدا کنن اون وقت شاید دیدید بهترین دوست رو پیدا کردیدا :)

سلام
شایدم اینطوری باش

ولی از کجا معلوم دوست خوبی برای من بتونه باشه؟

گویای خاموش جمعه 7 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 01:06 ق.ظ

جداً فکر کردی باران ه؟

یالا زود باش حالا با این دید که من بودم جواب کامنتمو بده :پی

بعد اون وقت حالا منم به همون سایلنتی که گفتی هستم یا کلاً میوت؟!

ازت ناامید شدم!
این همه سال می شناسی منو، هنوز قلمم (کیبوردم ) رو نمی شناسی؟!

اره واقعا فک کردم بارانه
خب تو خیلی سایلنت نیستی، در نوع خودش جالب توجه زیادتر میشه که در کنار من جیغ جیغ میکنی!
جیغ که عمرا ازت در در نمیاد ولی کنار من معمولی رویت میشی!
میوت نیستی عزیزم ولی سایلنتی کلا!
یعنی ز انجایی که منفی در منفی میشه مثبت، سایلنت ( من) در سایلنت (تو) میشه کمی جیغ جیغ!
وگرنه من که همیشه سایلنت بودم و هستم
:دی

you know sth? i wish i could confess here sth; may be later i will tell you sth regarding your psychological evaluation...

مهربان جمعه 7 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 02:08 ب.ظ

تمامِ مردم ِ شهر

دارند تمرین عاشقی می کنند

اما من

مدتهاست ورقه ام را بالا گرفته ام

از عشق می ترسم.



عیب نداره دیروز یک عزیزی نوشت:
دلا خو کن به تنهایی که همراهی خطر دارد

۲۰۶۶ جمعه 7 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 02:57 ب.ظ

سلام

منم یه دوست آسمانی گرفتم
شهید داود طاهری شاد/بهشت زهرا تهران. قطعه 40/ردیف 4/شماره22/
--------------------

انشالله که رییستون نخونده.
به هرحال میتونید خصوصی ثبتش کنیدو کلیدشم بدین من!

سلام
مبارکتونن باشه
حتما بیاید بهش سر بزنید
-------

احتمالا این روزا ثبتش می کنم ولی کلیدش رو به هر کی بدم به شما که قطعا نمیدم!!!!

گویای خاموش جمعه 7 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 04:26 ب.ظ

هوم..

الآن که کامنتامو می خونم می بینم هیچ نشونه ای از حسی که بهت گفتم درشون نیست! :دی
اما.. نمی دونم از کی، ولی حقیقتاً اون حس داشت درم رشد می کرد..



نخیرم! تا شاهد ارایه نکنی قبول نیس

پنجـــره جمعه 7 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 09:33 ب.ظ http://panjerehneveshteha.persianblog.ir/

حس جان،یه چیزی بگم من رو نزنی ها.من فکر کردم داری خودت رو وصف می کنی و حس می کردم می خوای آخرش یه جمله در مورد خودت بگی که معلوم بشه این وصف خودت بوده.

راستی،مگه باز شاغل شدی؟

سلام
چرا باید بزنمت اخه؟ چرا هر چی میخوای بگی میگی منو نزنی؟ یعنی من اینقده وحشتناک خشنم؟
بابا یه مدت باهم همکار بودیم! چطور دلت میاد بگی من اینقده خشنم؟
( شکلک ملت را در رودربایسی گذاشتن!!!)


بعد واقعنی به من میاد اینقده سکوت و سایلنت و اینا باشم؟

اغلب میگن خیلی هم شلوخ و پلوخ و اینایی
اصلا یک تیچر باید شلوخ باشه مگه نه؟

پارسا زاهد جمعه 7 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 11:06 ب.ظ

به نام خدا
میلاد امام رضا علیه السلام بر شما و همکاران خبرنگارتون و همین طور دوست جدید و سایلنتتون مبارک

ببینید کی گفتم اگه دوستان خوبی با هم نشدید
البته شایدم دشمن خونی :دی
ولی بین این دو حالت نیست.
یا صمیمی صمیمی یا دشمن :دی

پارساآداموس

سلام
ممنون جناب داموس السلطنه...
چرا اینطوری پیش بینی می کنید؟
از اونجایی که منم ادم خیلی ساکت و مظلوم و اینایی هستم؟

۲۰۶۶ شنبه 8 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 01:00 ب.ظ

سلام

قطعا؟
ما یه استاد داریم که همیشه میگفت: اینقدر مطمئن حرف نزنید!


دوتا شکلک مظلوم نمایی بذارم اول از همه کلیدو به من میدین

سلام
من مطلب درباره ذکور بنویسم و منتشر کنم خیالتتون راحت باشه که پابلیک میشه تا همه بخونن و عبرت بگیرن
:دی

الان این مطلبم علیه زنان بود؛ ببینید خانم ها با چه سعه صدری برخورد کردن....اگه همین مرد بود...وا ویلا!

پنجـــره یکشنبه 9 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 12:02 ب.ظ http://panjerehneveshteha.persianblog.ir/

نه کاری به خشانت نداره که!
من کلّاً یکی بخواد دعوا کنه،بخواد اخم کنه و اینا میگم منو میزنه.

بعدش خ به نظر من تو توی محیط کارت می تونی مثل این خانوم باشی،یعنی بهت می خوره که اینجوری باشی.
یا حداقل من توی محیط مجازی تو رو اینجوری دیدم که می تونی از درون شلوغ باشی و از برون ساکت و توی خودت!

خ حالا می خوای منو بزنی؟

سلام
نه من به این مهربونی چرا باید بهت اخم کنم؟
اره میتونم عین این خانوم همه جا درون ریز باشم الا هر وقت حرفی علیه خانم ها زده بشه!

ولی کلا نیستم؛ ولی اگر بخوام میتونم باشم
اونی که از درون شلوغه و از برون ساکت، فقط یه نفره! گویای خاموش!!!

گویای خاموش یکشنبه 9 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 06:30 ب.ظ

کسی این جا منو صدا زد؟!

بلی من من
من صدات کردم

ما یکشنبه 9 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 07:55 ب.ظ

سلام علیکم

خواستیم بگیم خوبیم شکر خدا اصلا نگران حال ما نباشید
اما

یکی خفن تر از این موردی که فرمودید ما در محل فعالیت خویش دیدیم بس سکوت. در اوج خنده یک لبخند بهت تحویل میده کاملا معلوم است که مهربان است و آنچه تابلو تر است آن است که یک غم نهفته آشکار دارد روزی به طور غیر مستقیم ازش پرسیدیم جواب جالبی داد گفت : background غم داره


خلاصه اینکه این آدمها که فکر می کنند حتما باید برن با این آدمها دوست شن و هی حرف بزننو ... تا از خجالت و ... اینا بیان بیرون یه تئوریه قدیمیه. به نظر ما بگذارید هر کی میخواد هر جور دوست داره زندگی کنه بخواد خودش با شما رفیق میشه چه ساکت چه شلوغ باشه
پاینده باشی

سلام
خداروشکر که خوبی خانوم
ما همش نگران حالتیم
:دی

طفلک...حتما غم بزرگی داشته...
نه موافق نیستم...
باید دید که انتخابی در لاک سکوت فرو رفته یا واقعا خجالتیه
اونی که خجالتیه باید بری کمکش کنی یخش وا شه
ولی اونی که انتخابی ترجیح میده در حالت سایلنت باشه رو هم نباید ول کرد به حال خودش
برخی ها میرن در لاک تنهایی و غار تنهایی بعد گم میشن توش نمی تونن بیان بیرون
:دی

پنجـــره یکشنبه 9 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 10:33 ب.ظ http://panjerehneveshteha.persianblog.ir/

گویا این جوریه؟
خ من ندیدمش از نزدیک،نیدونم!
حالا نکنه این همکار شما گویاست.

سلام
خو مگه منو دیدی که فک میکنی من اینطوری ام

پنجـــره یکشنبه 9 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 11:36 ب.ظ http://panjerehneveshteha.persianblog.ir/

خ تو بهت میاد اون جوری که گفتم باشی!
در صورتی که گویا بهش نمیاد اون جوری که گفتی باشه.

سلام
من تایید می کنم ترا
من همیشه ساکت، مظلوووووووووووووووم، بودم و هستم

یه عده میخوان واسم پاپوش درس کنن میگن نیستی و اینا، که من به شدت تکذیب میکنم

ولی گویا همونقدر که فکر نمیکنی، خاموشه

گویای خاموش سه‌شنبه 11 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 12:09 ق.ظ

به نام خدا

سلام

این قدر شخصیتمو بررسی کردید، خودم یادم رفت چه مدلی‌ام!

سلام
الهیییییییییییییییییییییییییییییییی
تو یک موجود دوست داشتنی هستی که بسیار دوستت داریم
قلب پاک و مهربان و روحی مهربان تر داری
عین همه اسفندی ها

شکلک خودشیفته فراهانی!!!

بعد افزود: اینقدر بهت میاد این شکلی باشی و تو اینطوری هستی و اینا شد در این کامنت دونی که وقتی میخونم یاد فامیل دور می افتم!!!
من چیجوری ام الان گویا؟؟؟؟؟

پارسا زاهد سه‌شنبه 11 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 01:30 ق.ظ

به نام خدا
سلام
پیش بینی هست دیگه :دی

اما خب تو محیط‌هایی که خانوما زیاد نباشن، دو تا خانوم خیلی زود می‌تونن دوستای خوبی بشن و اونم از نوع صمیمی. خب انگار همه هم می‌گن هر دوی شما از نوع سایلنت هستید. خب این برای شما دوتا فکر کنم وجهه اشتراک خیلی مهم و موثری باش.

به قول خودتون منفی در منفی می‌شه مثبت دیگه

البته شایدم بهتره بگم مثبت در مثبت. بستگی داره به دیدگاه‌تون در مورد حمایت از خانوما

سلام
نه برعکس روش من همیشه قدم به قدم هست، یه قدم من میرم جلو یه قدم هم فرد مقابل باید بیاد جلو؛ و وقتی یک گام به جلو برنداره تصور میکنم دوست نداره دوستی به وجود بیاد

خب همه کسانی که قضاوت کردن ندیدن منو یا عین گویا لحظه ای و ساعتی دیدن؛ باید کسانی نظر بدن که بیشتر با من در ارتباط بودن؛
حالا واقعا بهم میاد این مدلی باشم؟

یک عدد شهریوری! سه‌شنبه 11 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 02:10 ق.ظ http://cheshaye-vahshi.blogsky.com

گویای خاموش سه‌شنبه 11 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 03:18 ب.ظ

به نام خدا
سلام

-------

از کجا فهمدید نخونده؟

و داشتی از دیدن کدام آدم ها ناامید می شدی؟ امثال رئیست که عین خیالشون نیست؟

سلام
نخونده چونن ادمی نیست که واکنشهاش رو ذخیره کنه برای بعد
:دی
عین خیالش نبود چون یه چیزی تو همین مایه ها بهش گفتم و فقط از ته دل خندید؛ کلا حرف مردم رو جدی نمی گیره
یه دنیایی داره عین کودکان!
از دیدن این آدما که وقتی یه چی بهشون میگی برنمی افروزن! تو لاک دفاعی نمیرن و ....
البته این باعث نمیشه ادم نقاط منفیشو نبینه هااا بالاخره اون هم یکی از ذکوره

پارسا زاهد سه‌شنبه 11 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 08:28 ب.ظ

به نام خدا
سلام

اگه منطقی حساب کنم چون شما خبرنگارین و خبرنگار هم یعنی اند حرف و سوال و ... :دی
پس بهتون نمیاد
:دی

سلام

حس میکنم اون یه مدتی که خبرنگار بودم خیلی عوضم کرد
یه مدتی که از کار خبر دور شدم تونستم یه سری بدی هاش رو بریزم دور یه سری خوبی هاشو نگه دارم /بعضی هاشم همینطوری مونده

۲۰۶۶ چهارشنبه 12 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 04:14 ب.ظ

سلام

این ایمیلو معمولا چک میکنم
َA_V_B_2066@yahoo.com

توی وبلاگمم میتونید خصوصی پیام بگذارید
هر جا که راحتترید

حالا سوالتون چی بود؟

رب پنج‌شنبه 13 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 10:53 ب.ظ

aaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaah
تاپیکِ تحلیل گویا بود؟
خو یه خبرم به ما میدادین خو

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد