نَنوشته‌ها

همه رفتند؛ من مانده‎‎‎ام و خدایم...

نَنوشته‌ها

همه رفتند؛ من مانده‎‎‎ام و خدایم...

ما آدم‎های مزخرف

روی دکمههای کیبرد می‎کوبد وقتی من سلام میکنم و پاسخی میدهد.

میگویم: «برای پیگیری فلان موضوع اومدم که یک ماه پیش اقدام کردم»

امان نمیدهد جملهام تمام شود، «باید بری از دبیرخونه نامهات رو بگیری.»

وقت امتحانات است، و مسئول دبیرخانه مراقب جلسه! چهل و پنج دقیقه توی سالن مینشینم تا مسئول دبیرخانه، با سلام و صلوات و خواهش من برگردد توی دفتر کارش، و تاکید کند که «من مراقب هستم امروز، ولی میام کارت رو راه بندازم.»

-          «خب چیکار داشتی؟»

-          درخواست داده بودم، قرار بود از کمیسیون جوابش بیاد

-          «نامه همون موقع رفته دست خانم فلانی»

سعی میکنم چشمهایم چهارتا نشود، آرامشم را حفظ کنم و برمیگردم پیش همان زن: «میگن نامه پیش شماست.»

-« من نمی‎دونم، بگرد توی این پوشه پیداش کن خودت.»

چند پوشهی روی میز را زیر و رو میکنم که بفهمم کدامیک را میگوید، و زن حتی رغبت نمیکند بگوید برگه من در کدام قرار دارد.

نامه را پیدا میکنم، مهرش میکند و تمام.

توقع نداشتم نامه را برایم پیدا کند، حتی این که بگوید در کدام پوشه است، ولی توقع زیادی نبود که به جای ارجاع دادن من به دبیرخانه، بگوید بیا این پوشه را بگرد و اگر نبود بفرستدم پی نخود سیاه!

پ.ن: آدمهای مزخرفی شدهایم!

آخر الزمانی در پیش است دیدنی!

خیلی سال پیش، نمیدانم چه شد که یکباره مد شد زنها هم از همین پیراهنهای چهارخانهای بپوشند که پیشتر فقط مختص مردان بود؛ ولی خوب یادم هست که اولین بار که خودم خریدم: چهارخانههای قرمز و زرد و مشکی داشت.

و خوبتر در ذهن دارم وقتیکه مادر بزرگم لباس مردانه را بر تنم دید، "نچ نچ"ی زیر لب گفت و غر زد که "آخر الزمون شده، میگفتن آخر الزمون مردا لباس زنها و زنها لباس مردا رو تنشون میکنن". از شما چه پنهان که اما یادم نیست ممکن است حد فاصل انگشت شصت و اشارهاش را گاز گرفته باشد یا نه.

بعضی روزها که حوالی ولیعصر تا فردوسی را قدمزنان طی میکنم، اگر حول و حوش تعطیلی ادارات باشد-چهار یا پنج-، قطعا میبینمش. بار اول که مثل همیشه هندزفری در گوش و چشم بر زمین پیادهرو نوردی میکردم، خیلی اتفاقی نگاهم به  او افتاد و خیره ماند.  احتمال میدهم حتی فکم هم باز مانده باشد!

موهای کوتاه لختی که با حرکات طنازانهاش رقصان بود؛ کیف کوچکی که با لباسش ست کرده بود و ... مرد بود، اما لباس و رفتار و منشش زنانه. چقدر  مور مورم شد و چقدر با خودم گفتم که جایت خالی مادربزرگ! مانده بود تا ببینی شبیه زن شدن مردان و مردانه شدن زنان را.



پ.ن: فقط من این برداشت را دارم، یا واقعاً شبکههای ماهوارهای، خبرها و رسانههای نرم و سخت! در تلاشند همجنسگرایی را «تلقین» کنند؟

پ.ن2: قطعا قصدم اهانت به تعداد معدودی از افرادی که دچار بیماری هستند، نیست.