نَنوشته‌ها

همه رفتند؛ من مانده‎‎‎ام و خدایم...

نَنوشته‌ها

همه رفتند؛ من مانده‎‎‎ام و خدایم...

فرانکفورت از دید یک چادری!

امام رضا (ع) کارها را برایم ردیف کرد!

از خیلی قبل‌تر از این که عازم شویم، مسئولین و دست‌اندرکاران ارشاد به ما گفتند، حتی با چادر نروید سفارت آلمان برای درخواست ویزا، ردتان میکنند- آلمان به سخت‌گیری در صدور روادید معروف است. من اما با چادر رفتم، پوشش همیشگی من از کودکی تا کنون چادر بوده و دلم نمی‌خواست چادرم را با هیچ چیزی عوض کنم.

تمام مدت که مجریان و مسئولین غرفه ایران در نمایشگاه فرانکفورت، ما را برای رفتن و انجام امور همراهی و یاری می‌نمودند، به ما گوشزد می‌کردند که با چادر نیایید. "خانم فلان مسئول با مانتو آمده است، شما خبرنگار ها کاسه داغ‌تر از آش نشوید و با چادر نیایید."

من به رسم و عادت خودم، قبل از این که اقدام کنم از یکی از اهالی فرانکفورت توی همین فورم‌های راهنمایی سفر (Trip Advisor)، پرسیده بودم که وضعیت حجاب چگونه است و او گفته بود که همه با هر نوع پوششی تردد دارند، برای همین دلم قرص بود که به احتمال زیاد می‌تونم با چادرم تردد کنم اما هر چه‌قدر به نمایشگاه نزدیک‌تر می‌شدیم، وضعیت "ترساندن" ما برای پوشش چادر بدتر می‌شد، که فلان خبرنگار را به فلان کشور اروپایی راه نداده‌اند، که اگر مشکلی برایتان پیش بیاد، ما مسئول نیستیم، که از وقتی داعش باب شده، ترس مردم اروپا از همه مسلمانان و محجبه‌ها بیشتر شده و خلاصه حجم همه این ترساندن‌ها به حدی شد که همراهان من اعلام کردند نمی‌خواهند با چادر باشند.

خیلی ناراحت بودم، خیلی دلم گرفته بود، و در عین حال برای من هم مسلم "کرده" بودند که در فرانکفورت با چادر نمی‌شود بود؛ چند روزی قبل از سفر عازم حرم امام رضا (ع) شدم، روبروی گنبد ایستادم و به آقا ماجرا را گفتم، نه این که او از دل من بی‌خبر باشد، صرف این که احساس خوبی است که همه حرف‌هایت را برایشان به زبان بیاوری. از خودشان خواستم کمک‌م کنند و راهی جلوی پایم بگذارند. 

ناراحتی‌ام از وضعیت حجاب به حدی بود که قبل چند روز مانده به سفر، علی‌رغم همه سختی‌هایی که برای دریافت ویزا و رزرو هتل و سایر امور کشیده بودیم، می‌خواستم از سفر انصراف بدهم.

از مشهد که برگشتم، نمی‌دانم چطور شد که یکی از همراهانم گفت که او هم تصمیم دارد چادرش را بپوشد، و خلاصه اینطور بود که عازم فرانکفورت شدیم با چادر. توی فرودگاه امام خمینی، مسئول گیت پاسپورتم را که گرفت، گفت عازم نجفید؟ گفتم فرانکفورت، چشم‌هایش کمی گرد شد و ابرویی بالا انداخت. توی هواپیما هم که مشخص بود وضعیت، خانم‌ها روسری‌هایشان را در آورند و راحت بودند. یکی دیگر از مسئولین ارشاد که ما را داخل هواپیما دید، گفت با چادر می‌خواهید بیایید؟ فکر می‌کنند عربید و کسی محل‌تان نمی‌دهد.

همکارم ترسیده بود، چسبیده بود به من، مخصوصا وقتی از هواپیما پیاده شدیم. خب با اوصافی که شنیده بودیم تصور می‌کردیم الان است که ما را به جرم تروریست بودن، برای تفتیش و بازرسی ببرند! اما همه چیز خیلی عادی بود. عادی‌تر از عادی حتی!

مردم اروپا برخلاف ما ایرانی‌ها عادت ندارند "خیره" نگاه کنند، هرچند که طرف مقابلشان آدم عجیب و غریبی برایشان باشد، هیچ نگاه خیره‌ای روی تو نیست. در سطح شهر با هر کسی صحبت می‌کردی یا آدرس می‌پرسیدی، اغلب جواب تو را می‌دادند. مخصوصا وقتی نقشه شهر در دستان تو بود و می‌فهمیدند توریستی.

داخل نمایشگاه کتاب فرانکفورت هم که مثلا مجمعی بود از روشنفکران، هیچ کس به خاطر حجاب مانع ورود ما به هیچ بخشی نشد، کسی چپ چپ نگاهمان نکرد، کسی به خاطر داشتن چادر، ما را طرد نکرد و یا واکنش منفی ندیدیم.

در انتهای سفر وقتی تجربه‌امان را به مسئولین ارشاد منتقل کردیم، پاسخ جالبی شنیدیم: "خب ما هم تجربه نداشتیم و فکر نمی‌کردیم این گونه باشد، و وقتی دیدیم همسر رایزن فرهنگی مانتو و شلوار می‌پوشد، تصور کردیم روال اینطوری است" و قس علی هذا.


 

پ.ن1: من، این تجربه خوشایند را مدیون لطف امام غریبم که عجیب در غربت دستم را گرفت

پ.ن2: حتی اگر آدم مجبور باشد به خاطر شرایط چادرش را بردارد، که در فرانسه برای ما چنین شد- به عنوان یک زن ایرانی که از کودکی چادر داشته‌ام، هیچ حس بدی و معذب بودن به آدم منتقل نمی‌شود، چون برخلاف ایران که گاه برخی ذکور از روی چادر هم می‌خواهند آدم را ببلعند، در اروپا مردم فقط خودشان را می‌بینند نه کس دیگر را. و این برای من مسلمان خیلی خوب است

پ.ن3: سه فاکتور جالب داشتم برای سایر ملل، زنی ایرانی بودم، خبرنگار و با حجاب. تلفیقی از همه پرسش‌هایشان، حقوق زن، آزادی بیان و حجاب اجباری!

 

پ.ن4: سفر کوتاه بود و شرایط خاص، ولی تئوری من این است که اغلب برخوردهایی منفی که می‌گیریم در یک جامعه اروپایی، به خاطر این است که با فرهنگ خودشان  کنار نمی‌آییم. مثلا در هر مسیری حتی پله‌های برقی، افرادی که قصد دارند بایستند در سمت راست می‌ایستند تا آدم‌هایی که عجله دارند از پله‌ها بالا بروند از سمت چپ به مسیرشان ادامه دهند و خب چون ما از این برنامه‌ها نداریم اغلب یادمان می‌رفت و کفرشان در می آمد که مسیرشان را بسته‌ایم.

 

نظرات 20 + ارسال نظر
باران پنج‌شنبه 24 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 01:15 ب.ظ http://vajehaye-barani.blogfa.com/

سلام

زیارت قبول خانوم

فرانکفورتتم قبول انشاالله

دفعه بعد می خواستی بری منم با خودت ببر( واسه قوت قلب)


چادرتان مستدام!

سلام خانم
ممنون
خخخخخخخخخ
ان شا الله

گویای خاموش جمعه 25 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 03:11 ق.ظ

اواااااا نگفته بودی، سفر به خیر خانوم :)
دختر گل محجبه :*
نمایشگاه چی بود؟ (ینی توی متن گفتی و من حواسم نبود؟ :دی)

می گفتی خواهرجانمون رو می فرستادیم استقبالتون :) البته اون شهر دیگه ست.


در زمینه ی حجاب..
البته خواهرم اون جا چادر نمی زنه، ولی خب حجابش کامله، و همیشه هم این حرف غمناک رو می زنه که اونا با حجاب ما هیچ مشکلی ندارن، بلکه این ایرانی های مقیم اونجا هستن که به حجاب ما به دید بد و نامناسب نگاه می کنن... هموطن های خودمون که از قید و بند حجاب راحت شدن، و حالا کسر شأنشونه که هموطنشون یه تیکه پارچه رو سرش باشه و حتی توی هوای گرم لباس آستین بلند و پوشیده تنش باشه :|

حس جان، مشکل از خودی هاست، اونا کاری به کار کسی ندارن..
حتی خواهرم زمانی که منزل استادهاشون دعوت می شدن (البته این برای فرانسه ست)، می گفت قبلش ازمون می پرسیدن که بگید چه غذایی برای شما ممنوع و حرامه که اونو براتون درست نکنیم! احترام در این حد!
بعد اون وقت هموطن های خودمون، خودشون رو توی مشروب خفه می کنن و مایه ی خجالتشونه که هموطنشون مثل امل ها(!) لب به این چیزا نزنه.. :|
هرچی می کشیم از خودمونه...


سفر فرانسه هم متصل به همین سفر بود؟

سلام خانم
آره واقعا همینطوره!
ازماست که بر ماست!
نمایشگاه کتاب! :D نه نگفته بودم توی منن، وگرنه محال بود که گویای دقیق از دست بده :D

خواهرت کجاست؟ اتفاقا توی فرانکفورت خیلی تنها بودم، تنهایی توی شهر میچرخیدم، اگه اونجا بود که کاش میگفتی میرفتم دیدنش خخخخخخ

پارسا زاهد جمعه 25 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 04:08 ب.ظ

به نام خدا
‏ سلام
مگه این کار شما باعث بشه مسؤلین هم به خودشون ‏ بیان

سلام
حداقلش این باشه که اینقدر جوسازی نکنن!

گویای خاموش جمعه 25 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 08:11 ب.ظ

خواهرم بن هستش.

چرا تنها؟ همسفرات نبودن؟ احیاناً اونا که کسر شأنشون نبود هموطنشون حجاب داشته باشه؟ :|

"داخل نمایشگاه کتاب فرانکفورت هم که مثلا مجمعی بود از روشنفکران، هیچ کس به خاطر حجاب مانع ورود ما به هیچ بخشی نشد"
گفته بودی نمایشگاه کتاب :))
دیگه چه خبر بود؟ گفته شاید برای یه اجلاس خیلی خفن مأموریت داشتید برای تهیه خبر. یالا دقیق لو بده ببینم کجاها می گردی؟! ;)))

:))))))))))))))))

دوباره برگشتی متنن رو آنالیز کنی؟ شما احیانا نباید ترجمه آنالیز کنی واسه پایان نامه و اینا؟ دفاع چی شد؟

همسفرام بودن، ولی پایه نبودن و بعد نه، توی خیابون چادر سرش نمی کرد.
بعد خیلی مزه داشت تنها توی فرانکفورت با چادر بگردی تو خیایونا :D مخصوصا واسه من که تجربه اولم بود

گویای خاموش جمعه 25 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 08:13 ب.ظ

"سه فاکتور جالب داشتم برای سایر ملل، زنی ایرانی بودم، خبرنگار و با حجاب. تلفیقی از همه پرسش‌هایشان، حقوق زن، آزادی بیان و حجاب اجباری!"


این خیلی خوب بود.

آرررره ریحانه، خیلی جالب بود واسشون. یعنی حس کردم ماها خیلی ظلم میکنیم به خودمون که این جور جاها نمیریم و اجازه میدیم افکار عمومی با همون باورهای غلطشون باشن و بمونن :D

گویای خاموش شنبه 26 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 12:38 ق.ظ

نه متنت رو آنالیز نکردم، اتفاقی چشمم خورد به اون خط :))))


حس حس حسسسسسس، چیزی که یه زمونی عاشقش بودم (پایان نامه رو عرض می کنم)، وقتی این طوری مونده حالم دیگه ازش به هم می خوره :(

می خوام بیام برم برا کارای اداری ترم جدید :| و همش استرس دارم یه چیزی بشه که حالم بگیره. تازه همش استرس دارم از دیدن دکتر ب! مهم نیستا، اون که عادت داره به دیدن افرادی مثل من که طول کشیده باشه کارشون، اما کلاً از برخورد با این آدم من استرس می گیرم! :| شاید چون هر خاطره ای که باهاش دارم مربوط به این کارای پروپوزال و پایان نامه و حال گیری هاش بوده :|

چقد این کامنت این شکلی :| و استرسی شد

سلام
خوشحالم که کارهات بهتر از اون چیزی که انتظارش رو داشتیم انجام شده
آره منم از پایان نامه ام این اخریا دیگه حالم بهم میخورد! اصن یه وعضی!

بابت اون دونا خبر خیلی خوبم ممنون واقعا جای خوشحالیه

غریب شنبه 26 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 05:22 ب.ظ

همه چیز در نگاه اول خیلی قشنگ و دوست داشتنی هست.
اگر مثل خیلی از ما ها چند سال زندگی کنید میفهمید که حجاب چه مشکلاتی برایتان ایجاد میکند, و چقدر گاهی نگاه ها سنگین است

سلام
بله درسته

تیردراپ شنبه 26 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 06:42 ب.ظ

سلام مارکوپولو :)
می بینم که همیشه به سفر و اینا و اینا و اینا
سالی یه بار بیا وبلاگ ما حداقل اگه مرده بودیم به شب سالمون برسی دختر
حس خیلی خوبیه من این حس رو تو چین تجربه کردم بخصوص که بعضی هاشون مثل ما ایرانی ها "خیره" میشدن و براشون خیلی عجیب بود پوشش من.
فرصت نکردم آرشیوتو نگاه کنم ببینم بوی شیرینی میده یانه. خودت اعتراف کن ببینم خبری از شیرینی هست یانه؟
:*

به به
سلام علیکم
از این ورا
جویای احوالتون هستم از حاجی :D
کلا کم پیدایین خب
دیگه از دم خونمونم که رد میشین بوق نمیزنین حتی

نه خبری از شیرینی نیست :D

گویای خاموش شنبه 26 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 11:38 ب.ظ

راستی دکتر ب همچنان نیست و دکی م به جاش امضا کرد.
با این که با این یکی هم زیاد آشنا نیستم و خاطرات خوبی ندارم، اما استرس خاصی هم ازش ندارم :))

ع
بدجور آمریکا موندگار شده خخخخخ
فک کنم منتظر تا گاواش بزان بعد بیاد خخخخ

گویای خاموش شنبه 26 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 11:45 ب.ظ

وای حس! امروز یه چیز دیگه هم فهمیدم! از ما که گذشت، اما دیگه پروپوزال های مترجمی رو دکتر ب و م نمی خونن! و این خیلی خوبه!
واقعاً ماها سر پروپوزالامون اذیت می شدیم با این تفاوت رشته و دیدگاه. البته ظاهراً همچنان برای مترجمی ها دکتر فرحزاد نمی خونه، اما مثلاً دکتر سیری (درست نوشتم؟)، یا همون جنابی که استاد راهنمای شوما بود، که اگه ایشون برای من می خوند عالی بود چون هیچی بلد نباشه دیسکورس بلده :))
نمی دونم کسی دیگه هم می خونه یا نه، اما مهم اینه که تأیید کار ما دیگه دست اون دو تا جناب نباشه :|

میدونی همیشه سختی ها رو ما باید بکشیم و آسونی ها واسه دیگرانه؟
آخه چرا؟

پارسا زاهد یکشنبه 27 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 08:29 ق.ظ

به نام خدا
سلام
می ‏
گم این جور سفر های کاری حتما خوش هم می گذره.‏ مناطق دیدنی شهر.‏ راستی فرانکفورت چی داره؟ مکان تاریخی داره؟

سلام
اتفاقا نه
من از چهارشنبه تا شنبه صبح تا شب داخل نمایشگاه بودم، یکی دو ساعت توی شهر و بعد هم هتل چون هتلمون خیلی دور بود
تا ماهم بیایم یاد بگیریم شهر رو خیلی طول کشید و مترو و سستم حمل و نقل و اینا و یکی دو روزمون کلا بر فنا بود :D
شب هم که تاریک و بارونی و بیشتر جاها بسته است
فرانکفورت خانه گوته رو داره

پارسا زاهد یکشنبه 27 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 08:44 ق.ظ

راستی فرانکفورت برج میلاد هم داره؟

یه برج خیلی بلند داره که ساختمونه و از اونجا همه شهر پیداست، من نتونستم برم ببینمش متاسفانه :(

مصطفی یکشنبه 27 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 09:03 ق.ظ

سلام
سفر ملبارک
من به عنوان یک مرد ایرانی و طلبه حوزه قم، نگاه منفی شما به مردان ایران را مناسب نمی دانم.
تقصیر مسولین است اگر مردان می خواهند زنان ایرانی را ببلعند. اجازه دهند مو به مو به دستورات اسلامی عمل شود تا اینطوری نشود و مردم حریص نباشند. خدواند دوست دارد آزادی هایش در کنار محدودیت ها دیده شود.

سلام
فکر میکنم این بیشتر از سر خودمون باز کردنه بگیم مو به مو دستورات اسلام رعایت بشه تا مردان زنان رو نبلعند!
1. در اروپا هیچ قانون اسلامی نیست ولی این فرهنگ جا افتاده
2. هر کدوم از ما اگر به سهم خودمون اسلام رو درست رعایت کنیم، جامعه بهشت میشه!

[ بدون نام ] دوشنبه 28 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 12:59 ب.ظ http://fetan.blogfa.com

دقت کردید در اونجا آدم راحت تر میتونه ظواهر مذهبی و دینی خودش را رعایت کنه؟
آدم بعضی جاهای تهران میره با چادر و پوشش و تیپ اسلامی اصلا راحت نیست !

نه
چنین دیدی ندارم
همه جای ایران با چادرم رفتم و مشکلی نبوده

شاید خودم دوشنبه 28 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 11:06 ب.ظ http://www.shayadkhodam.blogfa.com

زیارت قبول...
البته زیارت امام رضا

ان شا الله

علی سه‌شنبه 29 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 08:08 ق.ظ

عرض سلام و احترام
این مطلب را در تریبون مستضعفیت دیدم و وظیفه دونستم بیام به اینجا و هم خوشحالیم را ابراز کنم .
خدا به شما و همه آنهایی که به اعتقاداتشان متعهدند توفیق بیش از پیش دهد.
در پناه ؛الله؛ باشید.

سلام
ممنون.
آمین

[ بدون نام ] چهارشنبه 30 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 06:24 ق.ظ

جالبه که شما از این خوشحالید که اونجا تو فرانکفورت کسی به خاطر حجابتون باهاتون کار نداشت. اما همین حقو واسه کسایی که به حجاب اعتقادی ندارند قائل نیستید که تو ایران هرجور دوست داشته باشن لباس بپوشن و شما و امثال شما مزاحمشون نشید. تازه جدیدا که به اسید پاشی هم رو آوردن هم مسلکهاتون.

کاش بعد از این سفر یکم فکر میکردید یا حداقل خجالت میکشیدید .

ان چه در این مطلب وصف شد، لایه رویی اروپا بود، زن های محجبه عمدتا در نهادهای دولتی، و شرکت ها به کار گرفته نمیشن. حتی شنیده شده که مثلا خانمی شش سال در مکانی مشغول به کار بود و بعد ناگهان از ورودش به محل کار به خاطر حجاب جلوگیری میشه، این ژست آزادی! به سبک غربی هست. حداقل ما تکلیفمون با خودمون مشخصه.
براتون متاسفم که وقتی درباره چیزی اطلاعی ندارید، اینقدر راحت درباره اش حرف میزنی د، اسیدپاشی اصفهان واقعه ناراحت کننده ای هست ولی قطعا کار یک انسان حزب اللهی و به خاطر حجاب نیست.
شاسد بهتر باشه شما کمی از قدرت تعقلی که خدا بهتون داده استفاده کنید و این قدر سطحی نگر نباشید

[ بدون نام ] چهارشنبه 30 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 04:36 ب.ظ

سلام
مطلب جالبی بود
به شجاعت و غیرتتون غبطه میخورم
خدا به دین و دنیاتون برکت بیش از پیش عطا کنه
موفق باشید
یاعلی

سلام
ممنون، آمین

مهدی شنبه 13 دی‌ماه سال 1393 ساعت 03:15 ب.ظ

سلام

غیرت دینی تون قابل تحسین هست.
پی نوشت دوم اما و برداشتی که در ظاهرش هست برام جالب نبود. به نظرتون این که برخی ذکور در ایران از روی چادر هم می خواهند آدم را ببلعند و در اروپا مردم هیچ توجهی نمی کنند خوب هست یا بد!؟
کاری ندارم که این برخی ها به نص صریح قرآن عمل نمی کنند و در کل به بعد شرعی مسئله کاری ندارم. به بعد اجتماعی نگاه کنید. فقط می خوام خودتون یک مقدار ریشه ای به این مسئله نگاه کنید که این توجه و اون بی توجهی خوب هست یا بد؟

سلام
به به از اینوراااا
راستش برای من مسلمان، که عادت نداشتم بی چادر دیده بشم خیلی خوب بود، عالی تر از عااااااااااااااااااالی :)

مهدی یکشنبه 14 دی‌ماه سال 1393 ساعت 11:50 ب.ظ

بگذارید سوالم رو طور دیگه مطرح کنم
به نظرتون مردی که نسبت به جنس مخالف تشنه باشه بهتره یا مردی که آن چنان اشباع شده باشه که حتی نظری هم به زنان نکنه؟ این بی توجهی به نفع زن هست یا به ضررش!؟
البته این تشنگی زمانی خوب هست که وضعیت ازدواج سر و سامان بگیره و مردها و زن ها به نص صریح قرآن یعنی قض بصر عمل کنند و الا اوضاع ایران هم چند سال دیگه مثل فرانکفورت میشه!!

من فکر نمیکنم اون مردی که از روی چادر می تونه زن رو ببلعه به زن تشنه است، نه این آدم مشکل داره!
ولی اصل حرفتون رو قبول دارم،
منتهی از دید یک زن مسلمان که مجبور بود 48 ساعت در فرانسه بی چادر باشه، ترجیح میدادم کسی هم نگاه بد و خیره نکنه تا معذب نباشم و این خوب بود. نگفتم اصل کارشون خوبه که

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد