نَنوشته‌ها

همه رفتند؛ من مانده‎‎‎ام و خدایم...

نَنوشته‌ها

همه رفتند؛ من مانده‎‎‎ام و خدایم...

دلم جای دیگریست؛ جایی بین گذشته و آینده.

توی یک برشی از زمان، در گذشته، در آینده گیر کرده‌ام‌؛

تنها چیزی که از حال می‌دانم این است که حالم خوش نیست، روح و ذهن و قلب و منطق و پاره پاره‌های وجودم، پراکنده و خرد شده است.

می‌دانم که چند ماهی است برای رفتن، برای بیرون آمدن از لاک تنهایی خویش هیچ رغبتی ندارم،و شاید اگر کسی دور و اطرافم نبود، در مرداب افکار و در راهروهای پیچ در پیچ دنیای درون غرق شده بودم.

این سردرگمی را در همه روزمره‌هایم می‌بینم، از این که همه "پلن های بی ام" از کار افتاده‌اند و مثل هیتلری شده‌ام که متفقین را غالب می‌بیند و تنها راه پیش روی خودش را خودکشی.

از من این روزها هیچ چیز بعید نیست، این که یک باره قید همه چیز را بزنم و بی‌ملاحظه هر حرف و نظری را به زبان بیاورم، یا حتی سکوت محض اختیار کنم و بگذارم هر کس هر چه دلش می‌خواهد ببافد و من ککم هم نگزد. این که نیمه شب برخیزم و با هق هق شبانه‌ام اهالی خانه را بیدار کنم، یا چنان آرام به مانیتور چشم بدوزم و بی حرکت باشم، به سان زنی که سکته ناگهانی،‌ جسمش را بر جایش میخ‌کوب کرده.

یک چیز را خوب می‌دانم، آن که بخشی از وجودم بهم ریخته، روحم در آنارکی مزمنی است، بخشی از روحم، وجودم گم شده، جایی مانده است. شاید زیر دست و پای عابران پیاده.

بخشی که شاید تحمل این زندگی سیاست‌زده را روزگاری برایم سهل کرده بود و امروز، در فقدان آن عامل مذکور، تحمل این روزگار، از وضعیت "به سختی" به "غیر ممکن" تغییر پیدا کرده است.

این است که ساعتی، مغزم پر می‌شود از کلماتی که التماس می‌کنند متولد شوند، حرف‌هایی که با عجز و لابه می‌خواهند شنیده شوند و ساعتی دیگر لبریزم از سکوتی مخوف؛ از این روست که شاید دلم دیگر بند نمی‌شود، دلم دیگر توی این دنیا، این روزگار، این شهر، میان این مردم، بند نمی‌شود؛ 

دلم جای دیگریست؛ جایی بین گذشته و آینده.

نظرات 3 + ارسال نظر
گویای خاموش دوشنبه 1 دی‌ماه سال 1393 ساعت 10:30 ب.ظ

زهرااااااااااا! :(
خو آخه..
ههههیییییی چی بگم..



هیییییییییییییییییییییییییییییییییچ نگو
به زودی سفر نامه اربعین می نویسم، بیا بخون و بگو :)

گویای خاموش سه‌شنبه 2 دی‌ماه سال 1393 ساعت 12:30 ب.ظ

خو لااقل بذار فقط بگم مراقب خودت باش :(



ممنون برای سفرنامه :)

چشم :)

پارسا زاهد چهارشنبه 3 دی‌ماه سال 1393 ساعت 11:01 ق.ظ

به نام خدا
سلام
بهترین کار اینه که به دنیا و به زمان بخندین.
خب بذارید کمک کنم.
راستش با یه بار روزنامه وار خوندن نفهمیدم.
منظورتون اینه که بین گذشته و آینده گیر کردین؟
یعنی همیشه زمان حال.‏ این که همه بهش مبتلا هستیم:دی
شایدم منظورتون تو آینده ی گذشته بود ‏.‏ خب اینم که می تونه زمان حال باشه نکنه منظورته تو گذشته آینده بود.‏ ‏؟ ‏
اصلا بذارید یه بار دیگه با دقت بحونم

سلام
شما خیلی حساس نشین، :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد