نَنوشته‌ها

همه رفتند؛ من مانده‎‎‎ام و خدایم...

نَنوشته‌ها

همه رفتند؛ من مانده‎‎‎ام و خدایم...

ختم همه ی سرچ ها!

                      این روزها



هر مطلبی که سرچ میکنم،          


  


به "باشگاه اندیشه" ختم می شود!  


   

رابطه ی کریت و هندزفری !

-: خانم..خااااااااااااااااااانم


در افکار خود سیر می کردم و  به انتظار  اوتوبوسی بودم که مرا به مقصد برساند...

صدا بلند تر شد


-: خاااااااااااااااااااااانم...ای بابا خااااااااااااااااااااانم


با این که مطمئن بودم کسی با من نیست به طرف صدا برگشتم....

بالاخره مخاطب مورد نظر متوجه شد و برگشت..


-: خانم این ماشین میخاد رد شه شما جلوی راهش ایستادید...


دختر با لبخندی تصنعی و اندکی شرم راهش را کج کرد...

مرد که خود را پیروز میدان دید ادامه  داد: از این هندز فری ها تو گوشته نه؟

سر دختر به معنای تصدیق بالا و پایین رفت...

-: چیه بی خود مد شده همه تو گوششون از ایناست دیگه صدای ادمو نمیشون...من بفهمم کی اینو اختراع کرده خودم دارش میزنم!


لبخندی روی چهره ام نقش بست و باز محو مسابقه ی خودرو ها شدم...


شکاف نسل ها!

سن و سال زیادی ندارند...دوازده و سیزده!


روی تخته آی لاو یو را نوشتم تا برایشتان معنایش را توضیح دهم!


تلفظش را که شنیدند همه با هم گفتند: اووووووووووووووووو


(شاید هم چیزی شبیه هووو)


خنده ام گرفت ولی خودم را کنترل کردم.


اندیشیدم چقدر واژه ها را بی معنا می کنند!


نوجوانی ما در چه گذشت و این ها با چه افکاری سپری اش می کنند!


گاه چیست؟

غم غریبی در چشمانم جای گرفته است...

شاید بی دلیل...

شاید تلی از هجومی نا آشنا و غریب

و صدایی نهفته در پس یک تقدیر

و بوسه های باد بر گونه های یک زنجیر

دل می ثپد بی هراس

و اندیشه ها میدوند بی اساس!

میخزند انگشتان بر صفحان مشکلی  حروف...

و واژه ها متولد می شود..بی آنکه بدانند چرا!

از چه میگریزی بلندای آفتاب؟

حقیقت را انکار نباید !

و شاید این همه ی راه نیست برای گذر...

برخیز که گاه نیایش است...

هجوم!

چیزی مثل  تلی از افکار نم کشیده

ذهنم را سنگین کرده است...

درد در میان دو شقیق می دود...

چقدر زمان سخت میگذرد...