نَنوشته‌ها

همه رفتند؛ من مانده‎‎‎ام و خدایم...

نَنوشته‌ها

همه رفتند؛ من مانده‎‎‎ام و خدایم...

برای همیشه...

سرش را چرخاند...

به دست هایم نگریست که کاسه ای از آب درونشان نبود.

برگشت و آرام...با صدای محو همشیگی اش..در حالی که افق را دنبال می کرد گفت:

برای همیشه، خداحافظ...

و من،

 قطره، قطره...از کاسه ی چشمانم ، پشت سر مسافرم آب  ریختم...

نظرات 1 + ارسال نظر
آنشرلی جمعه 13 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 01:11 ق.ظ

بزن کف قشنگه رو...

واسه ی کی؟
مسافرم؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد