هر روز پس از سلام و احوالپرسی با سرعت و بی معطلی می پرسید: چه خبر؟
به ناچار می گفتم: سلامتی
ان روز که برایش "خبر" اماده کرده بودم و گفتنی بسیار...
نبود که بپرسد: قاصدک هان چه خبر آوردی...
پ.ن: یاد باد آن روزگاران...یاد باد!
پ.ن2: دلتنگ روزهای دور دست گذشته ام..
انتظار خبری نیست مرا...
نه ز یاری٬ نه ز دیار و دیاری٬ باری
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
برو آنجا که تو را منتظرند...
قاصدک در دل من٬ همه کورند و کرند
دل من گرفته زین جا..هوس سفر نداری؟
بعدش هم که پرسیدم باز گفتی سلامتی!
افسوس که خیلی زود دیر می شود...افسوس!