نَنوشته‌ها

همه رفتند؛ من مانده‎‎‎ام و خدایم...

نَنوشته‌ها

همه رفتند؛ من مانده‎‎‎ام و خدایم...

شمشاد لجوج!

جدال صرفا میان پای چپ من و شمشادهای لجوج کنار پیاده‌رو که مانع ورودم می‌شدند نبود!

جدال میان هویت و خواسته‌ی من برای عبور بود و نگاه‌های منتظر بیش از دویست مرد تجمع‌کننده!

نتیجه‌ی این جدال فقط باخت من به ان همه نگاه نبود!

نتیجه، مسدومیت دست راستم بود...

و

درد و ناکارآمدی انگشت شست! با گذشت قریب یک ماه!

فاکتور بگیریم تلی از خاکی که بر همه‌ی سر و جانم نشست.


 

نظرات 1 + ارسال نظر
آنشرلی یکشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 09:16 ب.ظ

می گن خبرنگاری شغل سختیه! یک گوشه ای از سختیه مضاعف این شغله!

ممنون بابت دلگرمیه صمیمانه ات...!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد