نَنوشته‌ها

همه رفتند؛ من مانده‎‎‎ام و خدایم...

نَنوشته‌ها

همه رفتند؛ من مانده‎‎‎ام و خدایم...

اخراجی ها وان!

اخراجی های یک را با هم دیدیم.


کنار هم، روی صندلی های سرد سینما، شانه به شانه نشستیم...مثل دو رفیق شفیق! دو دوست عمیق!

با هم اخراجی ها 1 را دیدیم...

صدای خنده اش  گوشم را پر کرده بود و اشک صورتم را؛

میان خنده هاش نگاهی به من انداخت و با چشمانی در استانه خروج از حدقه گفت: حس!!! تو چرا گریه میکنی؟

و پاسخ من میان قهقه های تماشگران اخراجی ها 1 گم شد...

نظرات 4 + ارسال نظر
آسمان مهر شنبه 3 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 10:39 ب.ظ http://Aseman-Mehr.com

سلام.
هان؟!!

خب راست گفته! گریه نداشت خب!
!!!

نداشت یعنی؟

سایه شنبه 3 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 11:19 ب.ظ

والا حسی جونم فعال شدی
من دیر میرسم به نوشته هات
ولی چه قدر جالب حست رو بیان کرده بودی
یه حسی که درباره ی یه فیلمه
یه فیلم .........

سلام
حس چطوری بود یعنی؟
یعنی این الان تعریف از من بود؟ تعریف از حسم یا تعریف از فیلمه!
یا برعکسش؟

ریپورتر شنبه 10 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 08:09 ب.ظ

یه حس متفاوت و البته دوست داشتنی

ممنون
چرا با این شناسه نظر ثبت میکنید؟

[ بدون نام ] شنبه 10 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 08:21 ب.ظ

سلام
الهیییییییییییییییییییییییییییییییی
حقا که مثل خودم دل نازکی . چرا اینجا شکلک هاش کمه اینقدر ؟؟؟ بوسسسس
ولی واقعا من موندم چرا گفته چرا گریه میکنی ؟؟

سلام
چرا نه ادرس وبلاگی...نه اسمی..من از کجا بشناسم بیام سر بزنم خو؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد