نَنوشته‌ها

همه رفتند؛ من مانده‎‎‎ام و خدایم...

نَنوشته‌ها

همه رفتند؛ من مانده‎‎‎ام و خدایم...

let me write...

این روزها رسانا‌ی  احساسات غریب ادم‌ها شده‌ام؛

از کنارم که می‌گذرند،

چشم‌هایشان دریای مواجی است از واژه‌هایی که در سکوت نگاه‌شان منفجر می‌شود

 و فرو می‌غلطتد روی اندیشه‌هایشان!

 

هوس نوشتن دارم،

باید نگاشت از  دردهایی که هر روز همانند قطار مترو در مقابل چشمانم می‌گریزند؛

باید نوشت از توقف نبض فرهنگ جامعه تهران؛

                                                                         باید نوشت...



*******

نظرات 5 + ارسال نظر
مسیر عشق جمعه 12 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 01:51 ق.ظ http://koraim.blogfa.com

سلام
گاهی غربت به انسان نیرویی عجیبی میده تا دنبال اشنا بگرده
ماها در دنیا احساس غربت نمیکنیم به همین خاطر دور از ان یاریم
امام زمان
کاش میشد در غربتمان دستمان را میگرفتی

سلام
همیشه از خودم می پرسم یعنی قراره بدتر از اینی که هست بشه که اقا هنوز نیومده؟
بد روزگاریست ...بد!

2066 جمعه 12 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 11:21 ق.ظ

بازم سلام

"این روزها رسانا‌ی احساسات غریب ادم‌ها شده‌ام"
میگم من چرا گیر دادم به اون بنده خدا که چوب کرده بود تو گوشش ؟ (!! :دی)


این قابل هم قشنگ ه. تنوع لازم بود :)



سلام
الان کهدارم پاسختون رو میدم اون فرد دقیقا رو به روم نشسته!

گویای خاموش جمعه 19 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:34 ق.ظ

به نام خدا

سلام

با توجه به همون جمله ای که جناب 2066 کپی پیست کردن، من همین جا اعلام می کنم که ترم آینده نهایت سعیم رو می کنم که توی یونی از چشم حس غریب به دور باشم! خب ازش می ترسم!
می ترسم بیاد این جا سوژه م بکنه!

خیلی بدجنسی!
به خاطر این حرف بدجنسانه ات یه بار فقط درباره تو مینویسم در وبلاگ!

reporter جمعه 19 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 09:26 ب.ظ

بی نظیر بود مثل خودتون

من که پر عیبم!
از نظر پر بودن از عیوب بی نظیرم البته!
هیچ کس مثل من کالکشن عیوب نیست

فاطمه جمعه 29 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:08 ق.ظ

درکت می کنم رفیق
خسته و مونده برگشته از برنامه
تنها در مترو
البته کیف میده ها



سپاس از تلاشت برای درک کردن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد