نَنوشته‌ها

همه رفتند؛ من مانده‎‎‎ام و خدایم...

نَنوشته‌ها

همه رفتند؛ من مانده‎‎‎ام و خدایم...

هیس!

دردهـــــایــــم را «ســـــــــــــــــکوت» مـی‎کنم؛                                                     


تو خود «سکوت»هایــم را خــــــــــــــــــوب کن... 

 

نظرات 4 + ارسال نظر
فرشید چهارشنبه 27 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 02:48 ب.ظ http://donbalamkon.com

سلام.
می خوای ببینی و دیده بشی؟ بگی و گفته بشی؟ تنهایی هات پر شه؟ دامنه ی دوستات گسترده تر شه؟ عاشق بشی؟ عاقل بشی؟ تو گروه ها و برنامه های مختلف شرکت کنی؟ خلاصه بگم می خوای زندگی کنی؟ اگه آره پس دنبالم کن!
wWw.Donbalamkon.Com

سلام
نه!

گویای خاموش چهارشنبه 27 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 03:35 ب.ظ

به نام خدا

سلام


سلام
منم

راستی استاد ب هنوز ایرانه هااا..دقایقی پیش انلاین دیدمش ازش پرسیدم

باران چهارشنبه 27 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 07:00 ب.ظ

سلام بر خواهر دردمندم

خب بعید میدونم کاری از دستم بربیاد
بنابر این نمیگم که " اگه کاری از دستم بر میاد بگو"

اصن اگه قرار بود کسی واسه ت کاری انجام بده از سکوت حرف نمی زدی! دیدی حالا تقصیر خودته که مشکلت حل نمیشه!



مزاح بید ، به دل نَوَ گیر

خوب بید؟

سلام بر باران عزیزم

کاری اتفاقا از دستت برمیاد

حرم که میری به بانو بگو

به برادرش بگه دعاهام رو دریابه...
اونوقت شاید سکوت هامو خدا زودتر خوب کنه

آسمان مهر جمعه 29 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 05:27 ب.ظ http://Aseman-Mehr.com

و سکوت ...
تمام ناگفته های من است ...

سلام
همیشه هر وقت با برو بچز مشغول گپیدن بودیم و یه چی میگفتن بهم میگفتم من به نشانه اعتراض و مظلومیت سکوووووت میکنم!
اونا هم میگفتم چقدرم سکوت کردی الان!

شمام اینطوری سکوت می کنین احیانا؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد