نَنوشته‌ها

همه رفتند؛ من مانده‎‎‎ام و خدایم...

نَنوشته‌ها

همه رفتند؛ من مانده‎‎‎ام و خدایم...

دخترانه

مسجد را همه به اسم «سید حبیب» می‌شناختند؛ توی همه‌ی شهر، مسجد «فاطمیه» را کسی به نام خودش نمی‌شناخت.

همه‌ی زندگی‌اش در یک دو-راهی طی شد؛ دست راست مسجد که مغازه‌ی قدیمی‌اش قرار داشت و رو‌به‌روی مسجد که خانه‌اش بود. همه‌ی زندگی‌اش هم وقف مسجد شد؛ صبح، ظهر و شب، از قبل از اذان تا بعد از خروج آخرین نمازگزار توی مسجد بود؛ حتی لحظه‌ی سال تحویل.

قدم‌های پدر بزرگم، همیشه آرام بود و خودش، عاشق نوه‌های دخترش. ما را می‌نشاند روی پاهایش و برایمان شعر می‌خواند.

می‌دویدیم توی مغازه‌اش و او همیشه لابلای شیشه‌های عسل و ظرف و ظروفش، «آب نبات قیچی» داشت، کاغذ را قیف می‌کرد و آب نبات‌ها را می‌ریخت درونش و می‌داد دستمان.

محرم‌ها همیشه سیاه می‌پوشید و در دسته‌ی سینه‌زن‌ها سینه می‌زد؛ نذرش «آب» بود؛ نه شربت، نه چای نه شیر نه هیچ چیز دیگری! ظهر عاشورا فقط «آب» می‌داد به دسته‌هایی که به سمت تکیه‌ی بزرگ محل می‌رفتند.

دم در مسجد دیگ بزرگی می‌گذاشتند و تویش آب می‌بستند و تکه‌های بزرگ یخ را می‌انداختند درونش، ما دختر‌ها هم همیشه روی پله‌ها شیطنت می‌کردیم و گاهی کمک؛

آن موقع من و دختر خاله‌ام کوچک‌ترین نوه بودیم؛ دسته‌ها که رد می‌شدند از ترس می‌دویدیم توی راهروهای مسجد یا می‌خزیدیم در شبستان مردانه؛ صدای سنگین طبل‌ها تنم را می‌لرزاند؛ دختر بچه بودم...ظهر بود، صدای طبل‌ها و سنج‌ها هراس‌ناک بود برایم با این که بیش از سه سال داشتم...

یکی از دسته‌های شهر، «دسته‌ی عرب‌ها» بود؛ عده‌ای مرد که سر و صورت را با چفیه‌های سرخ بسته بودند و به سبک اعراب سینه می‌زدند و می‌خواندند؛ از این دسته بیش از همه می‌ترسیدم؛ با این تصور که عده‌ای بیگانه‌اند..کسانی که شبیه پدر و پدر بزرگ نیستند..نزدیک که می‌شدند می‌دویدم بالاترین طبقه: شبستان زنانه؛ و از پنجره با ترس نیم-نگاه‌شان می‌کردم...

صدای طبل‌ها، دسته‌ی عرب‌ها، پدر که پیشم نبود و لابلای دسته‌ها سینه می‌زد؛

می‌دانی! دختر بچه‌ها زود می‌هراسند....


 

پ.ن1: دلم پدربزرگ را می‌خواهد، چهره‌ی آرام و لبخند گرمش را؛ خدایش رحمت کند، مرد نازنین و بی آزاری بود..خیلی وقت‌ها خیلی دلم برایش تنگ می‌شود! من بابابزرگمو می‌خوام!

 

پ.ن2: روضه‌ی «رقیه (س)» را فقط دو گروه خوب می‌فهمند: دخترهای بابایی  و پدران دختری! فقط این گونه است که می‌فهمی چه جفایی کرده‌اند در حق «رقیه (س)»


پ.ن۳: فاتحه‌ای بخوانید برای پدربزرگم و همه‌ی رفتنگانی که روزگاری در هیأت‏ها بودند...

نظرات 6 + ارسال نظر
کدخدا سه‌شنبه 15 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 12:33 ق.ظ

روحش شاد!
امروز کسی اینجوری برام روضه خوند:
شاید همه اینچیزایی که برا کربلا میگن دروغ باشه. از کجا معلوم؟! شاید حسین و عباس در کربلا کشته نشده باشن، شاید بی بی زینب با حشمت و جلال به شام سفر کرده باشه، شاید علی اصغر و رقیه بزرگ شده باشن و ازدواج کرده باشن، شاید...

الهی آمین

کاش کربلا واقعا قصه بود...
باور می کردیم نمی شود اینقدر خبیث بود که به دختر سه ساله و گلوی طفل شش ماهه رحم نکرد...
کاش همه اش افسانه بود!
می ترسم از روزی که الوده ی حرام شوم و اینقدر خبیث!

گویای خاموش سه‌شنبه 15 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 02:04 ق.ظ

به نام خدا

سلام

خدا بیامرزه اون مرد خدا رو...
فاتحه خوندم و صلوات فرستادم..

ان شاءالله که با سرور و آقاشون محشور بشن، به حق این شب عزیز...


روضه ی حضرت رقیه که...
:"(

سلام

خدا همه ی رفتگان رو غریق رحمت کنه

انشالله همه مون بعد از مرگ مهمون سفره ابا عبدالله بشیم

باران سه‌شنبه 15 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 05:08 ب.ظ

خدا رحمتش کنه!

خدا کنه ما هم خوب زندگی کنیم؛ با اخلاص و دور از ریا کاری... و خوب بمیریم؛ توشه سفرمان قلبی انباشته از عشق حسین و کربلا باشد...

سلام
انشالله
انشالله

از برسا چهارشنبه 16 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:59 ب.ظ

عاشورا نباید قصه می بود . عاشورا اتفاق زیبایی بود .

عاشورا همان زیبای مطلق بود که باید اتفاق می افتاد . عاشورا همان رزق شفاعت امام حسین بود که ما بیچارگان را به زیبایی دستگیری میکند .

حضرت زینب سلام الله علیها حرف زیبایی فرمود :
ما رأیت الا جمیلا ...

من از طرفی خوشحالم که محرم و عاشورا داریم .

خوشحالم که عاشورا قصه نیست .

عاشورا کلید آزادی هر زندانیست .

خوشحالم که کربلا زیبایی خود را به بهترین وجه بر همگان جلوه نمود .

غم من از این است که نکند روزی اربابم پا روی چشمم نگذارد به وقت مرگم .


من شاید در موقعیتی نیستم که روضه ی حضرت رقیه علیها السلام را درک کنم اما یک روضه را به خوبی درک میکنم .

روضه ی حر بن ریاحی مرا از درون میسوزاند . هیچ روضه ای به این اندازه مرا نسوزانده .

دلیلش را می دانم ...
...
...

سلام علیکم
برسا جدیدا فعال شده
احسنتم

یادی از اموات میکنید خیلی خوبه!
ولی اموات با این کارا گول نمی خورناااا

آسمان مهر شنبه 19 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 08:52 ب.ظ http://Aseman-Mehr.com

سلام
خدا رحمتشون کنه

با سقای کربلا محشور بشن ایشالله
التماس دعا

سلام
انشالله

۲۰۶۶ دوشنبه 21 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 10:34 ق.ظ

سلام

خدا رحمتش کنه.

انشالله ما هم روضه ی حضرت رقیه س رو درک میکنیم

سلام
قبلش باید جماعتی منتظر الشرینی رو دریابید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد