نَنوشته‌ها

همه رفتند؛ من مانده‎‎‎ام و خدایم...

نَنوشته‌ها

همه رفتند؛ من مانده‎‎‎ام و خدایم...

آشفته‌گون

* هر چه هوا تاریک‌تر می‌‌‌‌شود، سوز هوا قدرت می‌‌‌‌گیرد؛ باد جان‌داری می‌‌‌‌پیچید لای چادرم.

هنوز جوی آب وسط پارک، جاری است؛ برخلاف حوضچه‌ی وسط پارک،که صبح زود که از گنارش گذشتم، یخ‌زده دیدم‌ش؛

 

** باد هم‌چنان بازی می‌‌‌‌کند با چادرم و من بی‌رمق‌تر از آنم که تقلا کنم برای بر هم زدن بازی‌اشان حتی!

 

چارلز می‌‌‌‌خواند برایم:

Yesterday the moon was blue

And every crazy day brought something new to do

 

 

***  

دور می‌‌‌‌زنم نیمکت‌های سرد و خالی پارک را، که در تاریکی گم شده‌اند؛

هوس می‌‌‌‌کنم بنشینم روی همان نیمکت‌های سرد؛

دست‌هایم مچاله در جیب‌ها؛ باد سرد بزند توی صورت و سرم؛

سرما بدود تا مغز استخوان‌هایم و زمستان را با بند بند وجودم حس کنم؛ شبیه یک خودآزاری مفرط حتی.


 


* خیلی چیزها در زندگی "جا" می‌‌‌‌افتند! مثل طعم "تند" آدم نعنایی.

هر چه بیشتر می‌‌‌‌جوی‌اش، تندی‌اش گم نمی‌شود و زبانت را نیش می‌‌‌‌زند؛ اما تو به پندار "کیفیت ماندگارش در طعم" یا بی‌تفاوتی‌ات، به‌اش عادت می‌‌‌‌کنی!

خیلی چیزهای تند و گزنده زندگی، می‌‌‌‌شود بخشی از روزگارت و تو دور نمی‌اندازی‌اش که هیچ؛ نبودش حتی کلافه‌ات می‌‌‌‌کند!

 

 

** چارلز می‌‌‌‌خواند هنوز:

The friends I made all seemed somehow drift away

 

سوزن ذهنم گیر می‌‌‌‌کند: friend... friend

شاید همین روزها بود که چون غریبه‌ای که "نمره" غلطی گرفته باشد؛ هوس کردم صدای‌ت را بشنوم  از فرسنگ‌ها دور!

حتی هوس کردم زبان باز کنم اما هر چه قفل شود؛ می‌‌‌‌دانی که کلید لازم دارد!

 

*** روزهایی در زندگی؛

باید همان راننده ای بشوی که پشت چراغ قرمز، شیشه را دو لول (level) می‌‌‌‌کشد پایین؛

دستش را آرام می‌‌‌‌برد بیرون و با انگشت اشاره، نرم ضربه می‌‌‌‌زند به سیگارِ محبوس لاب‌لای انگشت‌هایش؛

و می‌ریزند خاکسترهای سوخته... همه‌ی آن‌چه از سیگار دود شده مانده؛ خاکستری است بی‌خاصیت و باری است اضافه!

خاکسترها را باید ریخت بیرون...نرم ولی به هنگام!

 

 


پ.ن: مدت‌ها بود شعری را این طور دیوانه‌وار دوست نداشته‌ام، ترجمه آزاد و دانلودش در ادامه مطلب موجود است.


پ.ن 2: همه خطوط بالا، زاییده‌ی ذهن آشفته و سرمازده است؛ بی آن‌که کسی را در این دنیای مجازی نشانه رود! کاش می‌شد زمستان را حبس کنم برای همیشه در این شهر...کاش!

 







Aznavour Charles - Yesterday When I Was Young




 

Yesterday when I was young

پیش تر، جوان بودم

The taste of life was sweet as rain upon my tongue

طعم زندگی شیرین بود مثل طعم قطرات باران روی زبانم

I teased at life as if it were a foolish game

زندگی را سه سخره می‌‌‌‌گرفتم گویی که بازی احمقانه ای است

The way the evening breeze may tease the candle flame

ان گونه که شاید نسمی، شعله شمعی را به بازی بگیرد

A thousand dreams I dreamed

هزاران رویا داشتم

The splendid things I planned

برنامه های زیادی را طرح می‌‌‌‌ریختم

I always built alas on weak and shifting sand

روی شن های گذرا و ضعیف، تنها افسوس بنا نهادم

I lived by night and shunned the naked light of day

شب ها زندگی یمی کردم و از پرتوهای عریان روز می‌‌‌‌گریختم

And only now I see how the years ran away

 و اکنون می‌‌‌‌بینم که چگونه سال ها به سرعت گذشتند

Yesterday when I was young

پیشتر که جوان بودم

So many drinking songs were waiting to be sung

ترانه های بسیاری  را می‌‌‌‌خواستم بخوانم

So many wayward pleasures lay in store for me

خوشی های بسیاری در انتظارم بودند

And so much pain my dazzled eyes refused to see

و درد هایی که چشمان کورم، ندیدند

I ran so fast that time and youth at last ran out

آنقدر در تکاپو بودم که جوانی و عمرم به پایان رسید

I never stopped to think what life was all about

هیچ گاه، درباره حقیقت زندگی فکر نکردم

And every conversation I can now recall

و همه گفته هایی که به خاطر می‌‌‌‌اورم

Concerned itself with me, me, me and nothing else at all

درباره من بود، من ، من و من و نه چیز دیگیری

Yesterday the moon was blue

پیش تر ها، ماه آبی بود

And every crazy day brought something new to do

و هر روز،  کار جدیدی را می‌‌‌‌توانستم انجام دهم

I used my magic age as if it were a wand

عمر جادویی ام را طوری مصرف کردم که گویی تمام نشدنی است

That never saw the waste and emptiness beyond

و هر گز نتوانستم تهی بودن و اتلاف عمرم را ببینم

The game of love I played with arrogance and pride

عشق را با غرور و سرکشی به بازی گرفتم

And every flame I lit too quickly quickly died

و هر شعله ای که روشن کردم، خیلی زود خاموش شد

The friends I made all seemed somehow drift away

دوستانی که داشتم، از دست رفتند

And only I am left on stage to end the play

و من روی صحنه تنها مانده ام تا این بازی را به پایان ببرم

There are so many songs in me that won't be sung

اشعار بسیاری درونم هستند که هرگز خوانده نخواهند شد

I feel the bitter taste of tears upon my tongue

طعم تلخ اشک ها روی زبانم حس می‌‌‌‌کنم

The time has come for me to pay

زمان آن رسیده که حساب پس بدم

For yesterday....when I was young, young, young,......young

حساب پیش تر ها را، روزهایی که جوان بودم، جوان...جوان، جوان....


نظرات 34 + ارسال نظر
گویای خاموش سه‌شنبه 26 دی‌ماه سال 1391 ساعت 11:01 ب.ظ

به نام خدا

سلام

--------



---

"کاش می‌شد زمستان را حبس کنم برای همیشه در این شهر...کاش!"

از علاقه م به پاییز و زمستون می دونی..
اما امسال یک چیز جدید کشف کردم..
زمستونی که در اون رها نباشی از صد تا تابستون هم دلگیرتره...
رهایی شاید هیچ وقت کامل نباشه (که نیست)، اما اون‌وقتی که کاملاً نباشه.. اون وقت دیگه زمستون هم آرومت نمی کنه...

سلام
دقت کردی من همیشه با نوشته هام بغض های تو را احیا می کنم همی؟


آخ گل گفتی...
زمستونی که در اون رها نباشی از صد تا تابستون هم دلگیرتره...

:(

داداش کوچیکه سه‌شنبه 26 دی‌ماه سال 1391 ساعت 11:27 ب.ظ

سلام
همیشه گفتم، وبازم؛
نوشته هاتون رو بشدت دوست دارم!
اما کاش به منم کمک میکردین! من بال بال میزنم برای یه دستگیره ای که ... ولش
فقط یه سوال! ترتیب ستاره ها چرا اونجوری بود؟ 1-2-3-1-2-3؟!!!
...
بازم ممنون

سلام
اعتراف می کنم الان که هنوز دوزاده ساعت از نگارشش نگذشته خوندمش حس کردم هیچ حسی رو نتونستم منتقل کنم!
مطمئنی "به شدت" دوستش می دارید؟
آخ جووووووون

کمک واسه چی؟

خب پارت اول، پارت دوم
دو بخش شده روایت

پارسا زاهد پنج‌شنبه 28 دی‌ماه سال 1391 ساعت 12:09 ب.ظ

به نام خدا
سلام
عجب ذهنش آشفته ای
خو حالا رو اون نیمکت سرده نشستین کمی خودآزارید؟ :دی

سلام
نه دیگه اونقدر آشفته نبودم که بشینم رو نیمکت
:)

رب پنج‌شنبه 28 دی‌ماه سال 1391 ساعت 11:52 ب.ظ

به حد کافی خودم قاطی م اینگونه متن ها رو هم بخونم که دیگه یه راس باید برم امین آباد :|

اه ...خوبه این برار گرام نمیذاره این نوت بوک زیاد دستم بمونه وگرنه امشب من هم یه پست داغون تر ازین میزدم :|

-فمیدی به پستت گفتم داغون؟
p;

نخون خب عزیزم!

رب شنبه 30 دی‌ماه سال 1391 ساعت 11:01 ب.ظ

از مداد رنگیات خوشم میاد..


از خودم چی؟

رب یکشنبه 1 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 08:13 ب.ظ

اگه بازم برام دونات بخری از خودتم خوشم میات !:))

امروز کااااااااملا داغون ...گیج +بی اعصاب نشسته بودم نهار بخورم حالا نهاره هم انقد فر و داغ کرده بودن ته ش سوخته بود =>اعصاب داغون تر ! تو این حال یه دختره اومد کپ خودت ! ظاهری نه ها اخلاق.. اومد نشست جلوم ...هی اون یچی میگف مثلا سر بحث و باز کنه بحرفیم هی من خون خونم و میخورد :دییییییییییی
آخر سر گف خوشحال شدم ، خدانگهدار :)
من : با اجازه
oO !!!!
ینی فقط مونده بود موهای خودمو دونه دونه بکشم بس که گیج و منگ بودم !

سلام
یعنی چی؟
الان در ملا عام به من گفتی حراف؟
اره؟
به من گفتی مزاحم؟

به من گفتتی ؛اعصاب ادم ها رو با تردمیل اشتباه گرفته؛؟؟

به من این همه فحش دادی؟
گویاااااااااااااااااااااااااااا
یه چی به این بگو!
:((((((((((((((

۲۰۶۶ دوشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 01:42 ق.ظ

سلام

متنو که خوندم حس انشاء نوشتنم گرفت .

آه ه ه ما انسان ها که در این کره ی خاکی زندگی می کنیم دادای احساسات گونه گون و آشفته گونی هستیم...


آدم نعنایی؟؟
آشفتگی تا این حد؟؟ آه خدای من

سلام

حس انشا نوشتنون گرفت؟
بعد الان این انشا بود مثلا؟؟؟

گویای خاموش دوشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 12:00 ب.ظ

به نام خدا

سلام

=========

نه حس جان، بچم خواست تعریف کنه مثلاً، منتها این‌قدر بی اعصابه + داغونه که نتونست خوب منظورشو برسونه! :))))


"آخر سر گف خوشحال شدم ، خدانگهدار :)
من : با اجازه "


حس؟ چرا شکلک غلت زدن از خنده نداری؟! :پیییی
فک کنننن، طرف بعداً رفته برا دوستاش تعریف کرده، کلی‌م خندیدن!

سلام

نخیرم! این چه بچه ایی تو داری اصلا؟

رزی دوشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 12:54 ب.ظ

سلام
شاید همین روزها بود که چون غریبه‌ای که "نمره" غلطی گرفته باشد؛ هوس کردم صدای‌ت را بشنوم از فرسنگ‌ها دور!
حتی هوس کردم زبان باز کنم اما هر چه قفل شود؛ می‌‌‌‌دانی که کلید لازم دارد!

سلام

گویای خاموش دوشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 10:38 ب.ظ

واه! الآن خواستم یه قسمتی رو این‌جا نقل کنم، دیدم دقییییییقاً رزی همون قسمت رو بولد کرده!
خب پس این قسمت رو به عنوان جملات برگزیده ی این پست انتخاب می‌کنیم! :))))

-----
بچه های من همه خوبن! :))
(یادته اون بار گفتم شما همه‌تون بچه‌هام هستید؟
حالا اگر می‌خوای تربیت بچه‌هام رو زیر سؤال ببری، خودتم مورد دار می‌شی )
دونخطه همه‌ی فرزندان من!

سلام
نخیرم
من اصلا جز بچه هات محسوب نمشم


واقعا اون برگزیده بود؟
ولی من اون قسمت سیگارش رو دوست دارم

گویای خاموش دوشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 10:54 ب.ظ

آره خو، اون قسمت دور ریختنمون رو دوس داری! :))))

اما آره، بخش سیگار هم قشنگه خیلی.. و دلگیر البته..

۲۰۶۶ سه‌شنبه 3 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 08:57 ق.ظ

آره دیگه انشام بود

انشاهامو با جمله ی ؛ ما انسان ها که در این...؛ شروع می کردم.
بعضیام انشاهاشونو با ؛ به نام الله پاسدار حرمت خون شهدا؛ می نوشتن.

خب حالاااا همه که مثل شما حرفه ای نبودن تو انشا نوشتن. همینم که من مینوشتم از سرم زیاد بود.

:)))
راستی اون ادم نعنایی اشتباه تایپی بود؛
آدامس نعنایی درست بود!
جالبه که من خودم حالیم نشده بود اصلا کسی هم متذکر نشد
شما هم که کلا شدین عیب یاب

ما سه‌شنبه 3 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 10:26 ق.ظ

سلام بر شما
خوبید؟
کاملا مشخص است که از ما بیخبرید!

برخی از دوستان را باید drift کرد همچون خاکستر نرم ولی به هنگام!!

موید باشید.

سلام بانو
آری!
کلا بی خبریم از شما!
آن ور آبی یا این ور؟

رب سه‌شنبه 3 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 08:54 ب.ظ

تنها جمله ای که اولین بار اومدم خوندم و دهنم وا موند که چه استعاره هایی استفاده میکنه همون "آدم نهنایی" ت بود که اونم گفتی غلط دیکته ایت بوده !:/ :)))))

"به من گفتتی ؛اعصاب ادم ها رو با تردمیل اشتباه گرفته؛؟؟"
:))) بطور مستقیم که نگفتم ! از کجا فمیدی؟

اخه ادم نعنایی یعنی چی؟
اخه ادم پیدا میشه که نعناییش یافت بشه؟

نه واقعا فک کردی ادم نعنایی منظورم چی بوده!!
چه جاللللللللللللللللب


گویای خاموش سه‌شنبه 3 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 10:23 ب.ظ

حسسسسسسسسس!
منم کلی با اون آدم نعنایی رفتم تو فکر!! :دییییییی
نامرد خرابش نکن دیگه!

آدم نعنایی ینی..
خب اشاره داره به آدامس نعنایی، اما چون صحبت از آدم‌های دنیاست، شده آدم نعنایی! ینی در واقع تشبیه آدم به آدامس نعنایی‌ست! و به خاطر تشابه آدم و آدامس، شده آدم نعنایی!
ینی آخر آرایه و این حرفا!
ینی از این قشنگ تر؟!!
واقعاً که! لااقل لو نمی‌دادی اشتباه تایپی بوده و خودت این قدرام استعداد نویسندگی نداری :پیییییییییییییی

وااااااااااااااااااااااااااااااای خدا
چه با مزه
برای همین تصحیح نکردمش
شما هر بار بخونین و هی لذت ببرید
:))))))))))))))))))))))))))))
استعداد ادبیه این آخه؟ آرایه؟
ای خداااا

شنیده بودم ادم های بزرگ هر اشتباهی می کنن، همیشه مورد استقبال و ایناست ها...ولی باورم نمی شد
خخخخخخخخخخخخخ
شکلک خودشیفته فراهانی

رب پنج‌شنبه 5 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 12:06 ق.ظ

خیلی بی احساس و بی استعدادی حس!
اصصصصلا استعداد ادبی نداری !
چرا آدم نعنایی ذهن ما رو خراب کردی !
:)))))))
باور کن چنننند شب بود حتی تو فکر این آدم نعنایی بودم
تو فکر اینکه چقدر آدم هایی تو زندگی م بودن و هستن که نعنایی ن!
و چقد به خودم گفتم چرا تا حالا به ذهن خودم نرسیده بود

اصن همه چی و به هم ریختی !:/
:))))))))))))))))

اون تیکه آدم های بزرگ و اشتباهاشونو خوب اومدی :)))

سلام

ای خدااااااااااااااااااااا

من این عبارت آدم نعنایی رو تقدیم تو می کنم اصلا
برو یه مطلب دربار اش بنویس
خوبه؟

۲۰۶۶ پنج‌شنبه 5 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 08:49 ق.ظ

ولی من از اولشم فهمیده بودم که غلطه. اینقد واسه خودتون نوشابه وانکنید!

"آدم نعنایی؟؟
آشفتگی تا این حد؟؟ آه خدای من"


تازگیا کامنتای منو خوب نمیگیریدا. همش به خاطر همین آدماسا و نوشابه و سیگار و ...

خنده از نوع غشی!!!!
نوشابه بدم خدمتتون؟


شما دقت نم کنین ملت تازه چقدر کیفور هم شدن با این "آدم نعنایی"!
بعله!


پارسا زاهد جمعه 6 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 11:11 ق.ظ

به نام خدا
سلام
دعوا سر آدامس نعناییه؟ :دی
من که شیرینی آدامس نعنایی تموم بشه دیگه نمی‌تونم طعمش رو تحمل کنم

راستی آپ؟

سلام
نه دعوا سر "آدم نعنایی" هست

گویای خاموش جمعه 6 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 05:00 ب.ظ

"باور کن چنننند شب بود حتی تو فکر این آدم نعنایی بودم
تو فکر اینکه چقدر آدم هایی تو زندگی م بودن و هستن که نعنایی ن!
و چقد به خودم گفتم چرا تا حالا به ذهن خودم نرسیده بود"


دیگه تا این حد؟ :دی
چرا غلت زدن از خنده نداریییییییییی؟ :دییییی

:)))))))))))))))))))))))))))))))))))


چی بگم خب
وقتی تو و تران اینقدر دوست می دارین، من سکوت م یکنم اصلا
اصلا برای همین تغییرش ندادم که شما همچنان لذت ببرید از آدم ها با طعم نعنا

پارسا زاهد جمعه 6 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 10:38 ب.ظ

به نام خدا
سلام

من این روزا گیراییم خیلی کم شده
می‌شه بگین
برداشت دوستان از آدم نعنایی چه جور آدمیه؟

سلام
سوال خوبیه
دوستان جواب بدن

گل بیگم یکشنبه 8 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 09:57 ق.ظ http://manamana.parsiblog.com

سلام
دوست داشتمو چندبار خوندم
دلم گرفته تر شد

فقط آدم نعنایی؟یا آدامس نعنایی؟

و جسارتا: " بی تفاوت" اشتباه نیست آیا؟

سلام
کدومو دوست داشتی؛
آهنگو یا متنو؟ چرا هیشکی از این ترانه زیبا استقبال نکرده خو؟

من منظورم آدامس نعنایی بود؛ منتهی نمیدونم ترانه وگویا با آدم نعنایی چه تصوراتی در ذهن چیدن که بسیار لذت بخش بوده،
خلاصه هر کسی هر جور راحت تره بخونه...
:دییییییییییییییییییییی

آره به من هم می گفتند که بی تفاوت غلط است؛ ولی هر چی باشه ما نیتو اسپیکر فارسی هستیم؛ هر چیزی که بگیم و بقیه فارسی زبونا بفهمن درسته؛ از قواعد تجویزی خسته میشم یه روزایی و دوست دارم قواعد توصیفی رو زیاد کنم

گویای خاموش یکشنبه 8 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 10:32 ق.ظ

به نام خدا

سلام

توی کامنت قبلم نه قبل ترش، برداشت خودم از آدم نعنایی رو نوشته بودم..

بترکی حس، ببین چه طور با یه اشتباهت شهرو به هم ریختی!

سلام
بوووووووووووووووووووووووووووووم
و بدین سان حس غریب تر کید

رب دوشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 08:28 ب.ظ

گویا جوابید اون بالا دیگه ...


حس چه خبر؟دیگه دم پنجره وا نمیستی برامون آپ جدید جدید بکنی؟
pp;

خخخخخخخ
چرا اتفاقا بعد اینا تیر آهنا رو بردن بالا هی اویزون میشن ازش هی جوش میدن، داستانی دارم باهاشون کلا

گل بیگم سه‌شنبه 10 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 10:33 ق.ظ http://manamana.parsiblog.com

چرا نظر منو.....
:(


ناراحن نشو؛ نظر همه مونده بود؛ ببخشید
:)

گویای خاموش سه‌شنبه 10 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 03:10 ب.ظ

به نام خدا

سلام

-------

می گمممممم، این آهنگ رو تازه گذاشتی برا وب؟

و خب اینو هم خیلی پیش می خواستم بگم، که لینکی که برا دانلود گذاشتی تا وسطش می ره بعد ارور می ده، چرا؟

سلام
هیییییییییییییییییییی روزگار

خیلی هم لینک سالمه؛ همون لینک رو گذاشتم روی پلیر وبلاگ؛
همین امروز گذاشتمش برای وبلاگم؛
نافرررررررررررررررررررررررررررررررررررررررم مست می کنه آدمو..غرق همه گذشته و حسرت و تنبه

[ بدون نام ] سه‌شنبه 10 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 03:14 ب.ظ

اعتراف می کنم که چون دانلود نشد، رغبت نکردم همین طوری بخونمش.. اما حالا که گذاشتیش و گوش کردم.. خب هم دارم گوشش می دم و هم خوندمش :)

نافرررررررررررررم قشنگه.. از اون قشنگی‌های دردناک...

اعترافت را می پذیرم فرزند؛
توبه کن؛ شاید که رستگار شوی!!!
(ژانر اعتراف گیری به سبک کلیسا)

البته شعر اصلیش فرانسه هست وهمونطور کهمیشنوی خواننده لهجه فرانسوی اش رو داره
وای فرانسه اش بی نظیره..سوزش دو چندانه....
حالا شاید یه خورده بعدتر او فرانسوی رو گذاشتم رو وبلاگ

رب سه‌شنبه 10 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 11:27 ب.ظ

منم مشکل گویا رو داشتم با لینک آهنگه

چقده خوب که یه همدرد در زمینه آهنگ دارم :))

گویای خاموش چهارشنبه 11 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 12:00 ق.ظ

آخی تران، بیا بشین پیش خودم
حس؟

البته ترانه جان، من الآن دارم آهنگ رو که گذاشته برا وبش می شنوم
حس بیا پیش خودم آهنگ گوش بدیم! :))

دونخطه خواستم به طور ضمنی دل هر دو ه.. رو به دست اورده باشم!

تران می بینی؟

از روز اول بهت نگفتم این ه اول؛ بی خودی ه اول نشده!
نگفتم میخاد من و تو رو دعوا بندازه خودش به ع جان! برسه؟

حالا بهت ثابت شد؟
یکم منو کاور کن روی این ه اول رو کم کنیم!!!

رب چهارشنبه 11 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 08:35 ب.ظ

نچ نچ نچ ! نمیشناختمش اصن!

گویا خو یکم سیاست داشته باش !:))))
میتونی پیش منِ کر بشینی و وانمود کنی نمیشنوی در حالیکه آهنگ و گوش میدادی...
برم برا ع جون خاگینه گل منگولی درس کنم از شماها بخاری بلند نمیشه :/

:)))))

تو با اشپزیت بفریبش؛
گویا هم با همون زبون چرب و نرمش

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 12:12 ق.ظ

"گویا هم با همون زبون چرب و نرمش"

من که خاموشی بیش نیستم..
دیدی که سومی هم گفت سیاست ندارم :))

رب جمعه 13 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 12:19 ب.ظ

خخخخخخخخخخخخخخخخخخ

گویا شاید خاموش باشه ولی یه جوراب گل منگولی داره که به صدتا دم نوش و خاگینه میارزه ...


ولی اینا دلیل نمیشه تو مارو دور بزنی بری با اوشون دم نوش بخوری!


نه من اصلا تو کار دور زدن نیستم، به جان خودش!

گویای خاموش جمعه 13 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 02:33 ب.ظ

"There are so many songs in me that won't be sung"

هوووووووووووووم...

گویای خاموش جمعه 13 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 07:45 ب.ظ

اینم داره همونو می گه..

خالی تر از سکوتم، از ناسروده سرشار
حالا چه مانده از من؟... یک مشت شعر بیمار

انبوهی از ترانه، با یاد صبح روشن
اما... امید باطل... شب دائمی ست انگار

با تار و پود این شب باید غزل ببافم
وقتی که شکل خورشید، نقشی ست روی دیوار

دیگر مجال گریه از درد عاشقی نیست
بار ترانه ها را از دوش عشق بردار

بوی لجن گرفته انبوه خاطراتم
دیروز: رنگ وحشت، فردا: دوباره تکرار

وقتی به جرم پرواز باید قفس نشین شد
پرواز را پرنده! دیگر به ذهن مسپار

شاید از ابتدا هم تقدیر من سفر بود
کوچی بدون مقصد از سرزمین پندار

از پوچ پوچ رویا، تا پیچ پیچ کابوس
از شوق زنده بودن... تا خنده ای سرِ دار

چه شعر غمگینی...

داشتم "سلام" فریدون رو گوش می کردم و شعر تو رو خوندم، حس غمش دو چندان شد واسم.

تو روز و روزگار من؛ بی تو روزای شادی نیست
تو دنیای منی اما، به دنیا اعتمادی نیست...

این شعرا چیه می خونی؟ دپرشن می گیری اونوخ!

رویاهای خیس دوشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 03:02 ب.ظ http://shahed113.parsiblog.com

سلام
از علی تا به علی فاصله یک آینه است
آن علی از نجف و این علی از خامنه است
به منم یه سری بزن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد