نَنوشته‌ها

همه رفتند؛ من مانده‎‎‎ام و خدایم...

نَنوشته‌ها

همه رفتند؛ من مانده‎‎‎ام و خدایم...

من و تو!

من و تو؛ 

شانه به شانه...

می‌خزیم تو؛

همان میز همگی: نزدیک پیشخوان، انتهای چپ کافیشاپ!

تو باز خیره میشوی به من!

همان نگاه‌های کاونده‌ی همیشگی؛

من شروع میکنم کلام را، مثل همیشه پر انرژی و پر لبخند؛

نگاه‌هایت قلاب میاندازد به همهی ذهنم؛

اما در این هیاهوی بی‌انتها، چیزی عایدت نمی‌شود!

میز را می‌کاوی و من؛

با همهی غصههای تو، جاری میشوم.

گارسون منو به دست، میدود سویمان.

و باز همان نگاههای همیشه‌اش؛

ما میخندیم - بعد از رفتنش-

کی عادت میکند به حضور دو چادر سیه به سر؛ که انگلیش نجوا میکنند و میخندند بیدلیل؟


 

پ.ن1: مسیرم را عوض کردهام؛ هر روز از کوچهات عبور میکنم و یادم از کنارت می‌گذرد...

پ.ن2: غصه‏های تو دردهای عمیقتری است؛ خوب شو زودتر...

پ.ن3: حمدی بخوانید برای شفای رفیق شفیقم..

پ.ن4: پر از گریه‎ام!

نظرات 5 + ارسال نظر
باران پنج‌شنبه 24 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 10:56 ب.ظ http://vajehaye-barani.blogfa.com/

سلام حسی جان
الهی هیچ دلی غصه دار نباشه مخصوصا دل دوستان من!
خدا به رفیق شفیقت بهبودی عاجل و کامل عنایت کنه انشالله
خدا هر دو تون رو حفظ کنه !

امیدوارم هرچه زودتر خبر سلامتش رو و خبر خوشحالیت رو بشنوم
دعا میکنم

سلام
ممنون

۲۰۶۶ پنج‌شنبه 24 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 10:57 ب.ظ

سلام
چقدر برای پست هاتون باید فسفر سوزوند
با زیر نویس فارسی ندارید؟

سلام

فسفر واسه چی می سوزونین اونوخ؟

گویای خاموش جمعه 25 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:17 ق.ظ

به نام خدا

سلام

اول در مورد این پست...
ایشالا خدا شفاش بده دوست گلتو

و بعد...
خییییییییییلی دلم برات تنگ شده، ایشالا به زودی توی یونی ببینمت، به شرطی که دیگه این ترم حکایتمون حکایت جن و بسم الله نباشه! (سعی نکن فکر کنی کی جن ه، خب معلومه خودت )
وای حس، زیارتت قبول
به طرز عجیبی اصلاً نمی شد بهت اس بزنم، همش یه چیزی پیش می یومد می بینی؟ حتی از طریق امواج هم سعادت زیارت آقا رو نداشتم


-------
می گم حس، این ترم با همون اسمشو نبر کلاس داریم! این چرا نمی ره؟!


حس؟ آی میس یو بابا! (اه چرا تو شکلک بوس نداری؟!)

سلام

من که سم الله بودم؛ اونی که جن بوده بیاد خودشو معرفی کنه
من اختصاصی به نیت همه ی کسانی که در وبلاگم ملتمس دعا بودندی دعا کردمی
فک کنم جواب میده هاااا!
:دی

با کی کلاس داری؟ اقای ب یا اقای ر؟

راستی
کلاسات چه روزاییه ؟ چه ساعاتیه؟
هوم؟

گویای خاموش شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 04:43 ب.ظ http://koochebaagh.parsiblog.com/

به نام خدا

سلام


با آقای ن.ر
منظورت از ب همونیه که ما ترم پیش با کلاس داشتیم؟
اون که فاتحش رو بخون بره
یادم باشه بیشتر در موردش باهات بحرفم
(البته خودشم می گفت می خواد ترم دیگه بره، چه می دونم خارج و اینا، اما اگرم نمی خواست بره... )


این ترم شنبه و دوشنبه کلاس داریم.

شنبه از حدوداً 1 تا 6 بعدازظهر
دوشنبه از حدوداً 9 تا طرفا 3 بعد از ظهر.


-----------
من تو وبلاگتم نشده بود التماس دعا بگم، یعنی برام دعا نکردی؟!

سلام
بدبخت شدی رفت گویا
به دو دلیل
یکی همین اقای ن نامرد!
دوم این که هیچ ساعاتی با هم اشتراکات نداریم!!!

از دیدن روی من محرمی و به دیدار این اقای بداخلاق نایل آمده ای!

یادم باشه چن تا نصیحت درست بکنمت تا از ش نمره ی خوب بگیری!
نصحبت اول! تا می توانی پاچه خوار باش ..من هر چی کشیدم از بی استعدادی در پاچه خواری ام بود!

البته نمره ی با غرور می ارزه هاااا!

دیدم هی دلم میگه برای همه عاشقا و دلتنگااا دعا کن
پس تو بودی هی پالس ذهنی می فرستادی

اصلن دعای من تو اسمون اولم گیر میکنه چه برسه بالا بالاها

از همین جا سلام بده به اقا که این غریب عجیب رئوفه

کدخدا شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 05:09 ب.ظ

بلا دور است انشاءالله
درد رفیق درد خود آدم است. و یا نه! از درد خود آدم هم بدتر است...
به امید روزی که حال همه مان خوب شود

دعایتان زیباست؛
مثل همیش
فقط یک صاحب نفس باید بیاید و آمین بگوید!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد