راننده داشت میرفت! بی آنکه مرا ببیند که هراسان میدوم! هراسان از آنکه دیر برسم! بر سرعت گام هایم افزودم و خجالت را قورت دادم! به زحمت به اتوبوس رسیدم! پله اول به سلامت گذاشت _"مسگ.........میره" پله ی دوم با من نساخت! نیمه افتادم! _"اخ ..مسگر ایاد میره" همه ی زن هایی که به من خیره شده اند" آآآآآآخ" زنی که از او سوال پرسیدم" آخ.....اره!" _ " ممنون" دختر جوانی بلند شد...بیا بشین...افتادی پات درد میکنه! _نه ممنون می ایستم با نامهربانی گفت" پا شدم دیگه، تو بشین!" نشستم! و برای فرار از همه ی نگاه های سرد خیره... در کیفم دنبال "چیز"ی گشتم!
زیبا بود وبلاگت و ذخیره کردم بعدا بخونم به منم سر بزن!
ممنون از ابراز لطفتون