نَنوشته‌ها

همه رفتند؛ من مانده‎‎‎ام و خدایم...

نَنوشته‌ها

همه رفتند؛ من مانده‎‎‎ام و خدایم...

مــــــــــــــــــــادرمـ

مادر یعنی

قوطی شکسته را طوری بپیچی لای آشغال‌ها

که دست پسرک دوره گرد

که هر شب زباله‌دانی را می‌جوید،

نبرد.

 

مادر یعنی

چشم‌های غم‌زده را بخوانی و ارام

چای ببری برای کسی که میخزد توی عالم خودش، بی هیچ حرف و کلامی.

 

مادر یعنی

با دل شوره‌های گاه و بیگاه

زنگ بزنی که فقط صدایش را بشنوی.

 

مادر یعنی

از توی ccu

با همه‌ی ته مانده نفس‌هایش

پیام بدهد:

حالم خوب است نگران نباش...


 


پ.ن: حمدی بخوانید و دعایی...

چهلــــ ـــمــ

ترافیک!



 

افزونه یک: عکاس خوش ذوق: خودم، سوژه: پدر پشت فرمان گیر کرده لابلای ببعی‌ها، مکان: یک روز با طبیعت در اطراف تهران!

 

افزونه دو:

«انا لله و انا الیه راجعون»

                     چـــــــــــــــــهل روز گذشت؛

                                       حالا چه کسی دلم را از عزا در می‌آورد؟