نَنوشته‌ها

همه رفتند؛ من مانده‎‎‎ام و خدایم...

نَنوشته‌ها

همه رفتند؛ من مانده‎‎‎ام و خدایم...

عاجزانه

توی مملکت اسلامی، 

در شلوغترین ساعت، و در پر ترددترین خیابان این کلان شهر،

زنی با مثلا مانتو شلوار چسبان و کوتاهش، که به جرات می توان گفت کت شلوار مجلسی اش بوده پیشتر،

سرش را تکان میدهد که روسری اش بیفتد دور گردنش و گیسوان هایلایت کرده اش در نسیم تابستانه به رقص در بیایند

 من مثلا مسلمان!

رویم را برمیگردانم که فقط نبینم چند ماشین جلو پایش ترمز می کنند و 

چند مرد با چشم های عطشناکشان، تمام هیکلش را میبلعند و در ذهنشان پیکره اش را ترسیم می کنند!

همین قدر تلخ و زننده است روزگارمان.


پ.ن: ما در گوشه هر خیابون، یک گناه کشنده رو  می بینیم

درهر خونه ای 

*و تحملش می کنیم* چون به نظرمون عادی و کوچیک میاد ....و هر روز و شب تحملش می کنیم....

John Doe  IN  Se7en /1995


*We see a deadly sin on every street corner, in every home, and we tolerate it. We tolerate it because it's common, it's trivial. We tolerate it morning, noon, and night.*