نَنوشته‌ها

همه رفتند؛ من مانده‎‎‎ام و خدایم...

نَنوشته‌ها

همه رفتند؛ من مانده‎‎‎ام و خدایم...

وقتی پی نوشت مهمتر از پست وبلاگ است!

ساعت 20:45

مکان: میدان انقلاب، روبروی دستگاه خودپرداز

 

کارت عابر رو وارد کردم...دستگاه از من رمز خواست..پس از ورود رمز، دستگاه با نمایش لطفا منتظر باشید...ثابت مووند...

اقای اول: وااای چقدر طول میده...

من: هنگ کرده...

اقای دوم: هنگ نکرده خرابش کردین!

اقای اول: هر هر!

من: فعلا که دستگاه کارت من رو گرفته و کار هم نمی کنه!

اقای دوم: حتما باهاش بد حرف زدین واسه همین قاطی کرده!

من: شما بلدید بهتر باهاش حرف بزنین بفرمایید خب!

 

نتیجه گیری: قبل از ورود کارت عابر به دستگاه خود پرداز، از سالم بودن آن اطمینان حاصل کنید.




پ.ن: موندم چطوری به فردی، که حامی سرسخت شخص دیگری هست، حالی کنم کسی که ازش اینقدر پیشتیبانی میکنی، اونقدر ها که وانمود میکنه ادم خوبی نیست..

پ.ن2: چطور میشه حقیقت یکی رو به دیگران نشون داد؟ نه محض ابروبردن! بلکه بری گشودن چشم طرف بر حقایق و جانبداری یک طرفه نکردن!

پ.ن: خدایا کمک کن تا تو زندگی هیچ وقت یکی رو خوب محض و دیگری رو بد محض تلقی نکنیم!

 

برای همه‌ی خستگی‌های خودم

هوا گرم است و طاقت‌فرسا

اندیشه‌های من اما منجمد شده‌اند

خسته‌ام،

خسته از روزهای  بی‌برکت و بی‌صدا؛ از روزهای تکرای و نفس‌گیر!

خسته‌ام !

از این‌‌که هر صبح، با ناامیدی برخیزم و هر عصر نا‌امیدتر بازگردم...

و تنها پناه من است صلاه ظهر

تنها مایه‌ی ارامش؛  وقتی میان سقوط اندیشه‌های تلخ به تو پناه می‌برم!

و نجوا می‌کنم: تنها ترا دارم ای مهربان‌ترین ، دستان ناتوانم بگیر...

خسته‌ام،

خسته‌ام که اخلاق میان ما مرده است، و آخرین نبض‌هایش در مراکز فرهنگی‌مان در حال ایستادن!

خسته‌ام که دیگر نه انسانیت برای‌مان مانده و نه اخلاقیت و نه اسلامیت!

کجایی تک‌سوار امید‌بخش! برهان ما را از اسارت در میان هجمه‌ی اندیشه‌های خویش...بیا یا "اباصالح"!

 

خیلی دردناکه مجبور بشی به خاطر عهد و پیمانی که  بستی

مقاومت به خرج بدی! اونم در برابر سدی که در استانه‌ی متلاشی شدنه!

و با ادم/آدم‌هایی کار کنی که  حقیقتا تحمل و کار کردن باهاشون دهشتناکه!

 

خداوندا...تحملم را فزون کن و صبرم را، تا بپذیرم ان چه نمی‌توانم تغییر دهم...

و مدد کن مرا تا خاشع باشم ...و بایستم!

و انها لکبیره الا علی الخاشعین..

 

 

پ.ن: این روزها خیلی قالب عوض می‌کنم! نی‌دونم چرا هیچ‌کدوم به دلم نمی‌شینه! پیشنهادات شما رو پذیراییم!

محور ارادات ادم‌ها به دکتر!

بعد از انتخابات دهم ریاست‌جمهوری، ادم‌ها چند دسته شدند.

دسته اول ان‌هایی هستند که بی‌کم و کاست مخالفند با دکتر احمدی‌نژاد و نظام و رهبری و غیره و ذلک!

دسته دوم ان‌هایی که دکتر احمدی‌نژاد را قبول ندارند ولی نظام را قبول دارند

دسته سوم که دکتر احمدی‌نژاد را با انتقاداتی پذیرا هستند

و دسته چهارم افرادی که دکتر احمدی‌نژاد برایشان معصوم است و مبری از خطا و اشتباه و با هر توجیهی افعال و گفتارش را می‌پذیرند!

مطلق نیست این دسته‌بندی، یک محور تصور کنید که ابتدایش دسته اول است و انتهایش دسته چهارم و ادم‌ها بنا بر ارادتشان به جناب دکتر احمدی‌نژاد روی این محور قرار می‌گیرند!

بگذریم از دسته‌بندی آدم‌ها؛ هدف نقل دیروز است.

نشست بچه‌های وبلاگ‌نویس بود؛ البته نه وبلاگ‌نویس معمولی مثل من!

سیاسی‌نویس، فعال‌نویس، تحلیلی‌نویس، کاریکاتوریست و گرافیست سیاسی نویس ...یا خیلی نویس‌های دیگر!

من هم رفته بود، گرچه جزو هیچ یک از این «نویس» ها قرار  نداشتم؛

اما شنیدن حرف‌ها و دغدغه‌هایشان برایم جالب بود!

جالب‌تر این که یکی نشسته بود کنار من از آن دسته چهارمی‌ها!

و وقتی من گفتم اگر دکتر اشتباه نکند...

با کلی استدلال و ان قلت و سفسطه و دلایل و براهین عقلی و نَقلی و نُقلی!می‌خواست بقبولاند که دکتر حق مطلق است ولاغیر!

آخر حرفش گفت: عاقبت می‌رسد روزی که دکتر نباشد و شماها برایش یادبودها بگیرید و ارجش بنهید...

خندیدم و گفتم: شاید هم روزی برسد که شما توی وبلاگتان بنویسید تعاریفی که کردم بر اساس «معیار حال فعلی افراد است» بوده و لاغیر!

 

پ.ن1: قرار نیست من وتو مثل ههم فکر کنیم؛ اونوقت دیگه نه من «من» خواهم بود؛ نه تو، خودت!

پ.ن2: به ارزش‌ها، نظرات وارای دیگران احترام بگذار، و همیشه یادت باشه هر ادمی زاویه دید خودش رو داره!

پ.ن3: چرا باید شخص‌محور باشیم و نه عمل‌نگر! به جای تکریم اشخاص ایا بهتر نیست اعمال‌شان را تقدیر و یا تقبیح کنیم؟

آسیا به نوبت!

اصلا مگه خریت شاخ و دم داره؟

(لطفا وارد فاز ادبی نشوید! خریت خریت است و هیچ معادل دیگری ندارد!)

 

خب یک بار هم بر حسب چرخش روزگار نوبت ما شده است!

این همه جار و جنجال ندارد که هی سفسطه میکنی!

جمله ی استاتوست رو عوض میکنی و میگی حماقت داری میکنی

داری احساساتی عمل میکنی!




پ.ن: واکنش من به واکنش دوستان در پی تصمیم همین امروز من !

 

 

 

 

فاتحه‌ای برای همه خاطرات گذشته

جعبه خرما را به سویم دراز کرد؛

نگاهی به ردیف رطب‌های تازه کردم و زل زدم توی چشم‌هایش که زمین را می‌کاوید؛

دست دراز کردم ، یکی برداشتم و پرسیدم: فاتحه دارد؟

نگاه بر زمین گفت: آری! فاتحه بخوان برای همه خاطرات و روزهای گذشته...

از کنارم گذشت ...دست دراز کردم و بازویش را گرفتم؛

ایستاد و سرش را به سویم برگرداند و خیره در چشمانم نجوا کرد:

این روزها که می‌گذرد، به اندازه همه‌ی روزهای زندگی‌ام «آه» کشیده‌ام؛ هرچند هنوز هم نمی‌دانم مظلوم واقع شدم یا نه!

خرما هنوز بین زمین و آسمان معلق بود که بازویش را از دستانم خلاص کرد و به سرعت دور شد.



پ.ن:یکی گفت :نفرینشان کن !

            اما او دندان شکسته اش را رو به آسمان کرد و گفت :

                « اللهم اهد قومی انهم لایعلمون »