توی کافه تنها نشستهام؛ غروب همین جمعه دلگیر آخر سال... آدمهایی را نظاره میکنم که با ذوق میدوند تا به سال جدید برسند...
هیجان کودکانی که برای عیدیهای نگرفته اشان نقشه میکشند... زنانی که طعم نو شدن خانه را تجربه میکنند و مردانی که استرس هزینههای عیدانه را با شادی زن و فرزند میگذرانند.
با دیدن هیچ چیز حالم خوب نمیشود.
حتی با دیدن لباسهای رنگارنگ.. با دیدن مردم هیجان زده و پر نشاط و لبخند... با دیدن همه امیدهایی که در هوا میچرخد برای نو شدن سال جدید، لباس جدید، روزگار جدید...
داغی بر دلم مانده که هیچ چیز خوبش نخواهد کرد؛ چنان پستی دنیا را چشیدهام که هیچ چیز تلخیاش را از کامم نخواهد گرفت.
اف بر توای دنیا!
اف بر تو که خوبی و بدیهایت جز بلا و بدبختی و رنج هیچ نیست.
اف بر تو که ما را به دنبال خود میکشانی و بیچاره امان میکنی و بر بیچارگی امان میخندی.
پ. ن: هر سال زندگی زخم عمیق تری روحم را مینوازد... هرسال درد جدیدتری بر کلکسیون غمها و رنجهایم اضافه میشود.. هر سال که پیرتر میشوم؛ خوشحال ترم که به مرگ نزدیکترم.... مرا از این کابوس بیدار کن خدا.. مرا از این زندان رها کن..
امیدوارم سالی که پیش رو دارین....
آغاز روزایی باشه که آرزو دارین....
پیش تا پیش عیدتون مبارکاااااا...^___^
خیلی مشتاقم به منم سر بزنید
5188
اف بر تو ای دنیا
سلام
بعد مدتها نوشتهای تازه را از شما خواندم. گمان نمیکردم این همه تلخ. این را میدانم که:
وقتی آدمها در موقعیتهای مختلف زندگی قرار میگیرند و صبوری و آرامش دارند؛ هیچ گلهای درست نمیشود. اما بهمحض تمامشدن صبرشان؛ ناراستی دنیا تیتر یک خبرهای هر روزه میشود. شاید گفتن اینکه باید صبوری کرد شعاری باشد، اما انگار راه دیگری جلوی ما آدمیان گذاشته نشده است.
انشاالله همیشه برقرار و سرافراز باشید و سالم بمانید.
سلام
اتفاقا بر عکس، این جملات برای خودم خیلی شیرین بود... این که روزی با پوست و استخوان درک کنید پستی دنیا را، ارزش والایی دارد و تاثیری شگرف. هرچه باشد هدف ما رسیدن به خداست و برای رسیدن به او باید خیلی فداکاری ها داشت.