نمیدانم چرا مغزم از لابلای همه افکار به هم تنیده به تو چنگ زد... و دلم هوای ترا کرد...
چقدر از تو بیخبرم،
چقدر همه این دنیا دست نیافتنی است.. مثلا انصاف است که من بعد از این همه سال از تو یک خبر هم نداشته باشم؟ ندانم کجای این شهری حتی!
شاید تو همان مرد آویزان به میله قطاری باشی که وقتی من به پایین پلهها رسیدم، سوت زنان، به من خندید و ایستگاه فردوسی را ترک کرد...
شاید تو همان مرد گرفتهای باشی که در صندلی کنار راننده، درست در ماشین پشت سری من نشستهای و تنها دغدغه ذهنیات این است که زودتر به مقصد برسی و سیگارت را روشن کنی و با پکهای عمیق دودش را بکشی درون ریههایت...
نمیدانم من هم از گوشه و کنار ذهنت عبور میکنم؟ شاید تصور میکنی من، با همان لبخندهای عمیق همیشگی، در جریان زندگی سبک بارانه میدوم... بیآنکه ذهنم گره خورده باشد به یاد تو.
آه، فهمیدم! «غرور و تعصب» را میدیدم که پریدی وسط افکارم...
شاید پایان قصه ما هم میتوانست مثل همه کتابهای عاشقانه ادبیات جهان، شیرین و خوش تمام شود... اگرمن شهامت بیشتری داشتم، اگر زودتر میفهمیدم چقدر دوستت دارم، اگر فرصت بیشتری برای دیدار هم میداشتیم و این حیای دست و پا گیر، نمیپیچید پای سرنوشتمان... شاید.. شاید... شاید... کسی چه میداند.
شاید یک روز من همه داستانمان را کتاب کردم و دخترت تو را مجبور کرد قبل از خواب برایش این داستان را بخوانی... داستانی که تو هیچ وقت، این سوی آن را ندیدهای... نفهمیدهای...
خنده دار نیست؟ عصر ارتباطات است و ما از آن کس که دوستش داریم کوچکترین خبری نداریم... این تکنولوژی که در خدمت ما نیست به چه دردی میخورد پس؟
باید به مرحله ای برسی که از دنیا سیر شی. از اشتباهیهاش از اینکه وابستگی بهش جای اون رو با ابدیت پیشت عوض کنه. از اینکه اشتباهی فکر کنی حسی واقعی تر از حسی که تو دنیاس وجود نداره. حتی در ابدیت.
اونوقته که از درون کتابی که نوشتی می تونی ببینیش و صدای دخترش رو بشنوی و حسی به دخترش بدی که انگار زیباترین قصه های دنیا رو شنیده.
خنده داره واقعن خنده داره. اما دنیای سنتی یک روز بدون هیچ ابزار پیشرفته ای وقتی که کوه ها به کوه ها نرسیدن، تو رو به اون می رسونه!
ممنونم بعد از مدتها گشتن تو وب، متن زیبایی خوندم
خواهش می کنم
سلام حس جان
خوبی رفیق قدیمی؟ قند عسلت چطوره؟ مامانت بهترن؟
راستش غمگین شدم این متنو خوندم، دلم گرفت،
غیر از اینکه دعا کنم به مراد دلت برسی کاری ازم بر نمیاد
برات آرزوی اتفاقات خوشایند می کنم.
کاش حال و هوای اینجا مثل بعضی از اون روزها شور و هیجان داشت و زنده تر بود.
به یادت هستم و دعات می کنم.
یاعلی
سلام خانمممم
بی خیال، مراد دل کجا بوده خانمی!