قشنگی «محرم» این نیست که همهی تاکسیها نوار مداحی روشن کردهاند؛
و یا دستههای عزاداری را همه جا میبینی!
جلوه «حسین» آنجا قد علم میکند که همهی تهران سیاهپوش شده است؛
بالاها کمتر و پایین بیشتر؛ ولی همه جا هست...همه جا!
فقط دههی اول محرم است که وقتی از خیابانهای مناطق مختلف تهران رد میشوی،
احساس می کنی ایران است اینجا!
خداوندا «حسین» را هیچگاه از شیعه نگیر...
*پروردگارا، ترا شکر که باران رحمتت را بر ما نازل کردی...هم باران پاییزی را و مهمتر، باران اشک «حسین» که صورتهایمان را شست...
**هر جا که مینشینی و برای غربت «حسین» گریه میکنی؛ تعجیل در فرج منتقمش را پیش از هر چیز دیگری بخواه.
این روزها رسانای احساسات غریب ادمها شدهام؛
از کنارم که میگذرند،
چشمهایشان دریای مواجی است از واژههایی که در سکوت نگاهشان منفجر میشود
و فرو میغلطتد روی اندیشههایشان!
هوس نوشتن دارم،
باید نگاشت از دردهایی که هر روز همانند قطار مترو در مقابل چشمانم میگریزند؛
باید نوشت از توقف نبض فرهنگ جامعه تهران؛
باید نوشت...
*******
خدیجه ازادپور رو که در تلویزیون دید، قند عسلم رو کرد به من و گفت:
منم میخوام قهرمان بشم، کاراته، ژیمیناستیک یا ووشو!
من هم که تصویر زنان محجبه اسلامی ژیمیناستیککار را ثقیل انگاشتم بیدرنگ گفتم:
کاراته خوبه !
اخمهایش را کشید درهم و با تحکم گفت:
نخیر! ووشو میخوام کار کنم!
و با اندکی مکث و لحنی قند عسلانه ( بخوانید کودکانه) گفت: ووشو چیه؟!؟
بادی به غبغب انداختم و پیروزمندانه گفتم:
اونم یه جور کارته است دیگه !
نیشخندی زد و گفت: ضابلو شدم!
من: چی چی شدی؟!؟!؟!
-: ضابلو! یعنی هم ضایع هم تابلو!
من:
پ.ن1: هر چقدر ادعاتون بشه که خیلی معلومات دارید برای رسیدن به قندعسلها باید بدویید بازم!
بخوانید از قند عسلم:
تجربه ثابت کرده است (یا میکند)
هر گاه که دوست نداری «با» کسی باشی! خیلی زود «بالادست» تو خواهد شد!
پس سعی کن در زندگی هرگز نسبت به حضور و یا غیبت کسی دل نبندی!
تجربه ثابت کرده است (و یا میکند) که:
هر وقت از دست انسان بد راحت شدی! اندکی بعد یکی بدتر نصیبت خواهد بود
پ.ن1: کاملا اخلاقی بود پست این روز!
هیچ نوع ارتباطاتی هم به عالم سیاست و غیرسیاست و اینا نداره!
پ.ن2: از خدا صبر جزیل میطلبم تا بتوانیم یکدیگر را در جامعه تحمل کنیم!