نَنوشته‌ها

همه رفتند؛ من مانده‎‎‎ام و خدایم...

نَنوشته‌ها

همه رفتند؛ من مانده‎‎‎ام و خدایم...

دلم میگیرد، همین!

چند دوری است مذاکرات که می شود، بر تنش ها و نگرانی هایم افزوده می شود،

نگران از این که خبری از دستمان در نرود، چیزی جا نماند، هرچند که همه مذاکرات پشت درهای بسته است و عملا خبر دندانگیری حاصل نمی شود، اما بالاخره همان تک جمله ای که ظریف پیش از شروع دور بعدی مذاکراتش میگوید در این میان غنیمتی است برای خبر گزاری ها.

چه ساعت ها که چشم می دوزم بر مانیتور، و هر بار با استرس رفرش میکنم توییتر خبرنگاران حاضر در محل مذاکرات را، ما که حضور فیزیکی نداریم و تلاش میکنیم از گمانه زنی ها و خبرهای خبرنگاران خارجی، از دهان آن ها خبرها را ببینیم و بشنویم، در نهایت شاید چیزی تهش نباشد؛

چون عالیجنابان معتقدند مذاکرات قارچ است و باید در فضای بسته رشد کند،

و چنین است که ماحصل همه تلاش ها، عملا هیچ است و پوچ!

تو تلاش می کنی، تقلا می کنی، اما دستاوردی ندارد.... گرچه هی به خودت میگویی که ما ماموریم به انجام وظیفه و نه ضامن نتیجه؛

ناراحتی خودت به کنار، اما در کنار طعنه ها، کنایه ها و حتی گاه نگاه های خیلی معنادار(!) بالا دستی ها، فقط دلم خیلی می گیرد؛ همین.

 

پ.ن:  نقـــــــــــــــــــــــــــــــدم