نَنوشته‌ها

همه رفتند؛ من مانده‎‎‎ام و خدایم...

نَنوشته‌ها

همه رفتند؛ من مانده‎‎‎ام و خدایم...

حمایت از تولید کننده ایرانی!

خب هم عقلانی است و هم با فرمایشات اخیر رهبری واجب!1


برای خرید یک نیم بوت ایرانی رهسپار مغازه یک تولید کننده ایرانی شدم، خوش و خرم از این که حمایت کردم از هم‌وطنانم!

ده روز نشد که در میانه‌ی راه دانشگاه و توی مترو، پاشنه‌اش بدون هیچ علامت خاصی جدا شد!

خدا به داد رسید کنفرانسی چیزی نداشتم! وگرنه سکته رو زده بودم!

روز بعد بوت به دست رهسپار همان مغازه‌ی تولید کننده ایرانی شدم و پاشنه‌ی معیوب را نشانش دادم؛

خیلی آرام و خونسرد گفت: هیچ اشکالی نداره، یک جفت نو بردارید! احتمالا چسب پاشنه مشکل داشته و ...

بد هم نبود؛ حمایت از تولید کننده ایرانی و خدمات پس از فروش! ( معاوضه‌ی پس از فروش البته)

صبح روز بعد، بوت نو را پا نکرده بودم که این‌بار زیپش کَند!


tiny bird

 

پ.ن: این توصیف اصلا به معنای ابراز پشیمانی از حمایت از تولید کننده ایرانی نیست!

پاورقی 1:  (حمایت از تولید کننده ایرانی مد نظر است!)

این روزها

      «حــــــــــــــــــرص» می‎خورم... 

                                         و «معده»‌ام درد مــــــــــــــــــــــی‌کشد!


 

 

پ.ن1: البته چیزهای دیگری هم بلعیده می‌شود به میزان زیاد نظیر:  واژه‌ها، بغض، دردها و...

ارشاد ما...

چند قدمی آمدم پایین؛

اما وسوسه امانم نداد..برگشتم و سرکی کشیدم به بساطش؛

چه چیز لذت‌بخش‌تر از یک فیلم خوش ساخت؛ آن هم به زبان انگلیسی! حتی اگر انیمیشن UP، یا مستند click on-line  باشد؟

گفتم: زبان اصلی لطفا!

با تعجب و تردید نگاهی به من انداخت و سعی کرد بی‌تفاوت بماند. دسته‌ای از «دی وی دی»هایش را به من داد و برگشت تا پاسخگوی باقی مشتری‌هایش باشد؛

«دی وی دی‌ها» را ورق زدم؛ برخی از روی شرم تندتر ورق می‌خوردند...

دخترکی کنارم ایستاد و گفت: ای ول! شما هم می‌بینید از اینا؟

ماندم چه بگویم! انگار یکی پتکی کوبید توی سرم! تنها پاسخ دادم: چرت‌و‌پرت‌هاش رو نه!

 

انصافا اگر این «ارشاد» ما این‌قدر غیر کارشناسی سانسور و فیلتر نمی‌کرد و امکان دسترسی به فیلم‌های زبان اصلی در شبکه‌ی ویدئویی مهیا بود؛ چند نفر عین من کنار بساط این دست فروش‌ها «علاف!» نمی‌شدند؟



پ.ن: نمی‌دانم تاثیر زمینه چینی‌هایی که شد بود؛ یا من کاملا طبیعی مجذوب کاراکتر پروفسور «هیگینز» «بانوی زیبای من» (My Fair Lady) شدم ؛ نوعی هم‌زاد پنداری خاص! تا حدی که حس می‌کنم تیچینگ (به قول بروبچز: چیتینگ) هم بی‌تاثیر از آن نیست؛ علی‌الخصوص که فیلم‌شناس ما، انتهای باز داستان را، عاشقانه تفسیر نمی‌کرد و این بر جذابیتش می‌افزود! هنوز هم این فیلم دهه‌ی شصت میلادی را مرور می‌کنم و جمله‌های هیگینز را تایید! مخصوصا آن بخشی که دارد مسجعانه! خطاب به کلنل «پیکرینگ»، خودش را وصف می‌کند!


پ.ن2: وزارت فرهنگ و ارشاد یک خانه تکانی اساسی لازم دارد...حیف که مرد راهی در عرصه‌ی فرهنگ نیست!

و مصلی می‌گرید...

آدینه بود؛

آسمان بی‏دریغ می‏گریست...

نمایشگاه مثل همیشه؛ پر از آدم‏های در حال تردد...

پشت پیشخوان ایستادیم و بساط فروشندگی‌مان را گستراندیم؛

لپ تاپ در حال جان کندن! برای اتصال به اینترنت مصلی بود که قطره آبی پشت دستم را تر کرد..

به سقف چشم دوختم که بی‌وقفه اشک می‌ریخت؛

گویی می‌گریست از اتلاف این همه درخت که ورق سفید کاغذ می‌شوند و در دست این حزب و آن یکی به مشتی دروغ و سیاه‌نمایی تبدیل؛

ماشالله شمارشان هم هر روز فزونی می‌یابد و کسی را مجال بستن یک روزنامه ( بخوانید دروغ‌نامه) و یک نشریه (دروغیه) نیست...


 

پ.ن1: دیروز یک دانه باران می بارید و یک دانه تگرگ! تعادل و مساوات الهی...

پ.ن2: نمایشگاه مطبوعات امسال خیییییییییییلی بی‌حس و حال بود و نچسب! کم کم به جای «نمایشگاه مطبوعات» باید بگوییم: پاتوق ملاقات اهالی رسانه!

قرار دل...

می‌چپم توی مترو، لابلای همهی مسافران و شلوغیها؛

میخواهم گم شوم لابلای آدمهای روزگار!

شاید یادم برود...

یادم برود همهی بدهیهایم به تو؛

و قرض سنگینی که بالا آوردهام...

شاید دقایقی یادم برود که حساب کشیات چه نزدیک است...

میخواهم گم شوم؛

لای پیچهای روزگار!

نمیشود...از تو نمیشود فرار کرد ای قرار دل؛

کاش می‎شد خوب تو باشم...!


 

پ.ن1؛ بشکن همه‎ی «من» را؛ این همه «من» بی تو «هیچی» بیش نیست!

پ.ن2؛ دل میشکنم؛ و میشکنم این روزها!

پ.ن3؛ از این دست ننوشتهها: این این