نَنوشته‌ها

همه رفتند؛ من مانده‎‎‎ام و خدایم...

نَنوشته‌ها

همه رفتند؛ من مانده‎‎‎ام و خدایم...

گاه چیست؟

غم غریبی در چشمانم جای گرفته است...

شاید بی دلیل...

شاید تلی از هجومی نا آشنا و غریب

و صدایی نهفته در پس یک تقدیر

و بوسه های باد بر گونه های یک زنجیر

دل می ثپد بی هراس

و اندیشه ها میدوند بی اساس!

میخزند انگشتان بر صفحان مشکلی  حروف...

و واژه ها متولد می شود..بی آنکه بدانند چرا!

از چه میگریزی بلندای آفتاب؟

حقیقت را انکار نباید !

و شاید این همه ی راه نیست برای گذر...

برخیز که گاه نیایش است...

نظرات 1 + ارسال نظر
امین پنج‌شنبه 14 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 07:49 ب.ظ http://ahange-eshgh.blogsky.com

توهمون حس غریبی . . .
امیدوارم که شاعر شعرات خودت باشی
بهرحال بهت تبریک میگم احساس قشنگی داری

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد