خیلی ارام و با متانت در زدم و وقتی دیدم دارد با تلفن حرف می زند صبر کردم...
تلفنش که تمام شد نیمه به اتاق سرک کشیدم و پرسیدم اقای ایکس نیستند؟
با بی توجهی گفت نه جلسه است!
گفتم کار دارم باید امضا کنند این برگه رو!
اتاق بغلی در بزنید...
گامی به راست برداشتم و ارام ضرباتی چند بر درب کوبیدم...
پاسخی نیامد!
دوباره در زدم و این بار درب را گشودم!
داشتم خودم را شماتت میکردم که با این وقاحت جلسه را بهم ریختم! که با با شدن درب ...بوی مشمئز کننده تخم مرغ وارد مجاری تنفسی ام شد!
ماهی تابه ای با تعداد کثیری تخم مرغ ! و جمعی از برادران همکار! که جلسه ی بسیار مهمی دارند!!!
و چه چیز مهم تر است از رسیدگی به شکم؟
موافقم به شدت... حالا چی کار کردن ؟ تعارفت کردن؟
نه بابا این برادران همکار تعارف حالیشون نمیشه که!!!