نَنوشته‌ها

همه رفتند؛ من مانده‎‎‎ام و خدایم...

نَنوشته‌ها

همه رفتند؛ من مانده‎‎‎ام و خدایم...

بازنده!

زل زده است به من!


نگاهش پیوسته است و لا ینقطع!


چند بار تلاش میکنم با نگاه مستقیم پاسخش را بدهم..تا شاید چشمانش را از چهره ام بردارد!


دست بردار نیست!

نمیدانم چه ارامشی در چهره ی من دیده است که نگاهش خیره مانده است!


کوتاه می ایم تا نگاهش از حسرت دیدنم سیراب شود!



نظرات 2 + ارسال نظر
گلاره پنج‌شنبه 28 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 08:43 ب.ظ http://www.mymarket.gigfa.com

سلام.وبلاگت عالیه.به منم سر بزن حتما و عضو بشو .
نظر هم یادت نره
منتظرتم.موفق باشی

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 28 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 08:46 ب.ظ

چهره ی شما که اصولا جذاب و فریبا هست...D:

بر منکرش لعنت!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد