نَنوشته‌ها

همه رفتند؛ من مانده‎‎‎ام و خدایم...

نَنوشته‌ها

همه رفتند؛ من مانده‎‎‎ام و خدایم...

تنها باقی مانده ی جوانمردان!

روی صندلی لم میدهم!

همکارم حکایتی از جوانمردان میخواند و روایتی قابل تامل!


تمام که می شود...با نگاه هایی اندیشمندانه میگوید عجب جوانمردانی!


با لبخند میگویم! ای بابا از همه ی جوانمردان دنیا فقط یکی باقی مانده

با نگاه پرسش گرانه نگاهم میکند...

معطلش نمیکنم و ادامه میدهم: ایستگاه جوانمرد قصاب!

میخندد و با شیطنت میگوید به قول امروزی ها اینو خوب اومدی!


نظرات 2 + ارسال نظر
آنشرلی پنج‌شنبه 28 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 08:47 ب.ظ

به قول رئیس عجب!

سالی چهارشنبه 4 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 07:02 ب.ظ http://salijigmal.blogsky.com

آره واقعا اینو خوب اومدی :دی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد