نَنوشته‌ها

همه رفتند؛ من مانده‎‎‎ام و خدایم...

نَنوشته‌ها

همه رفتند؛ من مانده‎‎‎ام و خدایم...

پنجره را باز میکنم...

باد سرد پاییزی می خورد توی صورتم...


سرما استخوان هایم را می لرزاند!

حس پیر بودن میکنم!

اولین پاییزیست که سرمایش مرا به ستوه آورده است!


نظرات 1 + ارسال نظر
آنشرلی شنبه 30 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 09:20 ب.ظ

چند تا موسفید داری؟!

نشمردمشون تا حالا!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد