من و تو نداریم که!
خودت هم میدانی که خیلی وقت ست دیگر ترا نمی پرستم...
خودت هم میدانی، هر روز در خیابان بتی جدید سر راهم سبز می شود که دلم را می برد ساعت ها...
مجلس که بی ریاست...
میدانی خیلی وقت پیش گم شده ام در هیاهوی این روزگار غریب...
خودمانیم دیگر...
همه گفته اند تو خیلی بزرگی و بخشنده!
پس در ک میکنی که همه ی لحظاتم پر است از همه ی چیز ها ...
برای همین دیگر برایت در ذهنم جای ندارم...
آری..."گم" شده ام...."گم"!
اگر مرا یافتی...برم گردان....طاقت دوری ندارم...
حالا به پا سر نخوری!