همه ی احساسات خفتهاش، در عمق نگاههای ملتهبش هویدا بود...
بدون هیچ کلمه ی اضافی گفتم: "خب؟"
چشمان مضطربش را به نرمی رو به آسمان بلند کرد و گفت: " در کار خبر نه تنها طوری رفتار کن که هیچکس عاشقت نشود، حتی مراقب باش عاشق نشوی! دنیای خبر انقدر کوچک است که هر چقدر حوزهی کاریات را متفاوتتر انتخاب کنی هم، راه گریزی از کسی نیست!
نگاههای مضطربش از چشمان پرسوالم گریخت...سر به زیر انداخت و با لحنی مستاصل افزود:" دیدمش...و وقتی که از پنج قدمی اش عبور میکردم، همه ی بدنم بی اراده میلرزید..."
نم نم داشت زمین را خیس میکرد که دستی به پشتش زدم و برخاستم.
چه بی اراده!
عاشق نشدی هنوز!
اگر منظورت توهم عاشقی است، همون بهتر که نشم اصلا!
باز هم میگم..هنوز عاشق نشدی!
وگرنه این قدر بی محابا اظهار نظر نمی کردی...این موها رو که تو اسیاب سپید نکردم
ما به توهم عشق می گیم هوس!
میگن چشمت رو در پوش کن تا نبینی و هوس نکنی!
فرق هوس...با عشق الهی...با عشقی که خدا میده تا بکشوندت تو مسیر...زمین تا اسمون فرقه...
عاشق نشدی هنوز ...