فلشش را که به ضبط ماشین نزدیک کرد...همه ی توانم را جمع کردم تا
خشونتی که از صبح در گلویم جمع شده بود فریاد کنم و با نهایت بی رحمی، سردی، خشکی
و امرانه از او بخواهم خاموشش کند... دیگر تاب دوبس دوبس نداشتم! فلش را که وصل کرد...از اینه نگاهی به من انداخت و با لحنی سرشار
از تواضع و مهربانی و ادب پرسید: صدای روضه ناراحتتون نمیکنه اگر بذارم؟ شوکی که به من وارد کرد همه ی انرژی ام را تخلیه کرد.. به نرمی گفتم: نه
خوندم ولی نظری ندارم!
سپاس از این ابراز نظر!