نَنوشته‌ها

همه رفتند؛ من مانده‎‎‎ام و خدایم...

نَنوشته‌ها

همه رفتند؛ من مانده‎‎‎ام و خدایم...

دوست‌شناسی

گاهی وقت‌ها به دام افتادن چه سهل است...

. بدتر تصورات واهی‌ات...

که یکی را به سان خویش می‌بینی و بعد

میلیاردها سال نوری فاصله‌ی بین او و خودت را...

امروز یاد گرفتم که باید ...که باید ..که باید ...دوستانم را از روی وبلاگ دوستان‌شان بشناسم!

خدایا مددی...


نظرات 2 + ارسال نظر
گویای خاموش پنج‌شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 08:35 ب.ظ

به نام خدا

سلام

به به، مارو زودتر از وجود این جا آگاه می کردی. :)

بعضی پست هارو خوندم، خیلی قشنگن.

می گم حالا از روی وبلاگ دوستام چه برداشتی از من داری؟ ;)

علییییک سلام دخمل گلم
هیچی از روی وبلاگ یکی از بهترین دوستانت...عزیز دلت...همونی که هم رشته اتته....با هم سراغ جوابای ارشد رو میگیرین...فهمیدم مثثثثه اون اگه باشی دختر خییییییییییییییلیی گلی هستی

------- یکشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 10:03 ق.ظ

سلام.
بله وبلاگ جالبی ه.

منم فهمیدم باید دوستامو از روی تبریکاشون بشناسم

مبهم بود..کاش معرفی میکردید تا حرفتون معنای بیش تری می داشت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد