نَنوشته‌ها

همه رفتند؛ من مانده‎‎‎ام و خدایم...

نَنوشته‌ها

همه رفتند؛ من مانده‎‎‎ام و خدایم...

این روزها و ...

عهد کرده بودم با خودم

پست های این وبلاگ، فقط دست نوشته های خودم باشد

اما دیدم قیصر حال مرا بهتر وصف کرده است...!


(سه نقطعه به معنای سکوت نیست!
به معنای همه ی حرف هایی است که بیانشان غیر ممکن می نماید!)


این روزها که می گذرد
شادم
این روزها که می گذرد 
شادم 
که می گذرد
این روزها 
شادم 
که می گذرد...



پ.ن: بعضی وقتا همه ی میخوان به زور به آدم بقولانند یکی از کارهایت اشتباه است...
ولی هر چه بیشتر میگذرد...
بیشتر به درستی کارم اطمینان حاصل میکنم...!


نظرات 2 + ارسال نظر
گویای خاموش چهارشنبه 16 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:25 ق.ظ

به نام خدا

سلام

نمی دونم به تو بگم، یا به قیصر..
به هر حال..
جانا سخن از زبان ما می گویی...

سلام

هی هی هی ...روزگار!
غصه نخور خواهر...زندگی ارزشش رو نداره...

sayeh چهارشنبه 16 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 01:47 ب.ظ http://baraniblog.blogfa.com

باز نوشتی و دل و حالم را وصف کدی
اما بدان که دنیا و روزگارش همین است
همین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد