آدینه بود؛
آسمان بیدریغ میگریست...
نمایشگاه مثل همیشه؛ پر از آدمهای در حال تردد...
پشت پیشخوان ایستادیم و بساط فروشندگیمان را گستراندیم؛
لپ تاپ در حال جان کندن! برای اتصال به اینترنت مصلی بود که قطره آبی پشت دستم را تر کرد..
به سقف چشم دوختم که بیوقفه اشک میریخت؛
گویی میگریست از اتلاف این همه درخت که ورق سفید کاغذ میشوند و در دست این حزب و آن یکی به مشتی دروغ و سیاهنمایی تبدیل؛
ماشالله شمارشان هم هر روز فزونی مییابد و کسی را مجال بستن یک روزنامه ( بخوانید دروغنامه) و یک نشریه (دروغیه) نیست...
پ.ن1: دیروز یک دانه باران می بارید و یک دانه تگرگ! تعادل و مساوات الهی...
پ.ن2: نمایشگاه مطبوعات امسال خیییییییییییلی بیحس و حال بود و نچسب! کم کم به جای «نمایشگاه مطبوعات» باید بگوییم: پاتوق ملاقات اهالی رسانه!
خصوصی بودا
سلام/
نه قضاوتی کردیم نه انگشت اتهامی به سوی شخصی نشانه رفته ایم -چه برسد به شما که کدخدایید و حق کدخدایی دارید و ارادت ویژه داریم خدمتتان- نه بر شما خرده گرفته ایم؛ نه کامنتتان را بازنشر کرده ایم؛ خداییش همکار به این خوبی داشته اید تا به حال؟
سلام
خوبی خواهر جان؟
چرا امروز انقد کم تو نت بودی، سر حال نیستی؟
ببین اگه اون کدئین رو که اینهمه تو نمایشگاه بهت اصرار کردم، خورده بودی الان کیفت کوک بود، الانم اگه میخوای یه جا قرار بذار واسه ت بیارم، چیز دیگه م خواستی بگو، همه چی تو بساطم دارم
راستی اون یادداشت رو اصلاح کردم و قبل از ظهر فرستادم، دیدیش؟ می بینی، من همه جوره به فکرت هستما حالا بازم بگو باران بده
زودتر خوب شو باشه؟
سلام
خواهر
الان در وضعیت نا به هنجاری ام که بیماریم یادم رفته
فردا کنفرانسی دارم بس مشکل! و هنوز کارش را به پایان نرسانده ام
دعا کن واسم...
کدیین بده دوز بالا..
جایزه هم میخواید؟؟؟؟؟
پـَ نـَ پـَ
واسه محض رضای شما نوشتم حاضرم یه چیزی هم دستی بدم!
کاش مشکلات نمایشگاه همین هایی بود که گفتی بعد از نمایشگاه فهمیدم دنیا خیلی کوچکتر از آن است که فکر میکردم و آدمها از اون هم کوچکتر و کمترن
به به
سلام علیکم کامنت گذار قدیمی ننوشته ها
آره...
حق با شماست...
ولی غصه نخوریدااا «آدم» نیست یا خیلی کمه ولی «حوا» زیاد داریم در عوض؛
خیالتون راحت