نَنوشته‌ها

همه رفتند؛ من مانده‎‎‎ام و خدایم...

نَنوشته‌ها

همه رفتند؛ من مانده‎‎‎ام و خدایم...

حمایت از تولید کننده ایرانی!

خب هم عقلانی است و هم با فرمایشات اخیر رهبری واجب!1


برای خرید یک نیم بوت ایرانی رهسپار مغازه یک تولید کننده ایرانی شدم، خوش و خرم از این که حمایت کردم از هم‌وطنانم!

ده روز نشد که در میانه‌ی راه دانشگاه و توی مترو، پاشنه‌اش بدون هیچ علامت خاصی جدا شد!

خدا به داد رسید کنفرانسی چیزی نداشتم! وگرنه سکته رو زده بودم!

روز بعد بوت به دست رهسپار همان مغازه‌ی تولید کننده ایرانی شدم و پاشنه‌ی معیوب را نشانش دادم؛

خیلی آرام و خونسرد گفت: هیچ اشکالی نداره، یک جفت نو بردارید! احتمالا چسب پاشنه مشکل داشته و ...

بد هم نبود؛ حمایت از تولید کننده ایرانی و خدمات پس از فروش! ( معاوضه‌ی پس از فروش البته)

صبح روز بعد، بوت نو را پا نکرده بودم که این‌بار زیپش کَند!


tiny bird

 

پ.ن: این توصیف اصلا به معنای ابراز پشیمانی از حمایت از تولید کننده ایرانی نیست!

پاورقی 1:  (حمایت از تولید کننده ایرانی مد نظر است!)

نظرات 9 + ارسال نظر
دلنوشته سه‌شنبه 24 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 02:10 ب.ظ http://delneveshteh68.parsiblog.com


سلام
بابا الان ایرانی و خارجی نداره که . همشون دوسه روزه خرابن.
تازه خوبه ایرانیه ضمانت پس از فروش داشته .
حالا چند خریده بودی؟؟

سلام
آره اینم خودش یه درد بدتریه!

بمــــــــاند! ریا نشه یه وقت!

کدخدا سه‌شنبه 24 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 06:27 ب.ظ

شاید اشکال از پا باشد نه تولید کننده ایرانی

دست گلتون درد نکنه!

شایدم اشکال از خالق پاست؛ باید یه جوری خلقش میکرد که نیازمند پاپوش نباشه

گویای خاموش چهارشنبه 25 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 12:33 ق.ظ http://koochebaagh.parsiblog.com/

به نام خدا

سلام

خدا خیرت بده، این وقت شب کلی خندیدم بهت :دی

اون وقت توی راه رفتن به دانشگاه بودی یا برگشت؟
یعنی می خوام ببینم بعدش چه کار کردی؟! همون طوری رفتی دانشگاه؟

سلام
دست گل شما هم درد نکنه که به من! می خندی!

دقیقا در راه رسیدن به کلاس سمینار! قبل از کلاس!
فکرشو بکن!

چسبش زدم! یه قوطی چسب اهن از مغازه خریدم چسبوندمش!
وقتی بردم به مغازه داره نشون بدم گفت با چی چسبوندین؟ گفتم چسب آهن!

اینطوری شد:00

گویای خاموش چهارشنبه 25 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 12:36 ق.ظ

به نام خدا

سلام

آهان خودم فهمیدم، توی راه رفت بودی، چون خوشحال شدی که کنفرانس نداشتی :)

خب حالا بعدش چه کار کردی؟

سلام مجدد
به جوابیه مفصلم در کامنت قبلیت توجه بینداز!

باران چهارشنبه 25 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 05:01 ب.ظ



حالا چرا به حرف اون یارو گوش دادی و یکی دیگه خریدی؟

نمیشد همونو درستش کنی که جهاد اقتصادی رو هم لحاظ کرده باشی؟

تعویض باران جان نه خرید دوباره!
یعنی یه جفت نو بهم داد!
اتفاقا بردم بهش گفتم آقا این نو رو نمیخوام..همون پاشنه قدیمی رو بچسبون بهم برگردون!
اگر قرار به جهاد اقتصادی باشه که باید می رفتم جنس چینی می خریدم

فاطیما چهارشنبه 25 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:17 ب.ظ http://fatimapic64.blogsky.com/

سلام
ممنون که به وبلاگم سر زدی
به این میگن بدشانسی دوجانبه!
انشالله تو سومیش خوش شانس باشی

سلام
خواهش میکنم

ولی توش خیر بوده..چنانکه دل ملت کلی شاد شد با خوندن این مطلب
:دی

گویای خاموش پنج‌شنبه 26 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 12:06 ق.ظ

به نام خدا

سلام


حسسسسسسسسسس! من از تو می ترسم!
آدم خطرناکی هستی! :دی آهت آدمو می گیره!!!
امروز برای یه کلاس جبرانی رفته بودم دانشگاه، بعد که رسیدم خونه، اومدم نیم بوت رو از پای مبارک دربیارم، یکیش رو که دراوردم، دومی زیپش گیر کرده بود، هرکار می کردم باز نمی شد!! همین طور که تقلا می کردم بازش کنم، اونم طوری که زیپش در نره، همش داشتم به تو فکر می کردم و این که بهت خندیدم! گفتم یعنی این آه حس غریبه؟! :دی
همون اوایل راه هم زیپش گیر کرده بود و پام اون داخل اسیر شده بود! :دی

بعد از نزدیک دو دقیقه، بالاخره به سلامتی زیپش باز شد و هم پا سالم موند و هم زیپ :دی

بعد فهمیدم زیپش از داخل، به اون قسمت پارچه ای کنار زیپ گیر کرده بوده!

اما حقیقتاً ازت ترسیدم!

پ.ن. چقدر زیپ زیپ کردم!

سلام
آه خدای من ! (با لهجه بلوتوث بخون)
پس تو چه فکر کرده ای گویا؟
اینقدر به من خندیدی حالا میخوای تاوانشونو پس ندی گویا؟
مگه زندگی بی کتاب و حسابه؟/حساب و کتایه؟

:دی

نه بابا آه کجا بوده!
اتفاقا اینجا نوشتم دل ملت شاد شه!
من اگر اهل آه کشیدن بودم و اگر آهم به اسمون میرسید که وضعم این نبود

ستایش شنبه 28 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 12:54 ب.ظ

خیلی با مزه بود توی این بدحالی کلی خندیدم

سلام
خدا رو شکر که گرچه ما سختی مضاعف کشیدم ولی لبخند های دوستان را دیدیم
همیشه بخندید انشالله

ولی جا داشت اون کامنتی که شفاهی به من گفتید می نوشتید اینجا

باران چهارشنبه 2 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 06:07 ب.ظ

سلام

حتما مسافرای عزیزت رسیدن دیگه
چشم و دلت روشن، ایشالله قسمت خودت بشه...

میدونم حالا خیلی دیره، ولی خب یکی دو روزه زیاد تو نت نبودم
باید ببخشی خواهر جان


دلت همیشه شاد
قند عسلتم از جانب من ببوس

دعا یادت نره

سلام
بله به حمدالله
یادت ها رسید
:دی
منم این چند روزه خیلی به یادت بودم؛

انشالله دل شما هم همیشه شاد باشه

حتما می بوسمش...حاجت روا باشی انشالله

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد