برگهای زرد تابستانی را دوست دارم
که آرام روی زمین میافتند،
باد گرم تابستانی روی سنگفرش خیابان، به این سو و آن سو میکشاندشان؛
و رهگذران غرق شاخساران سبز،
نمیبینندشان.
پ.ن: از عدم میآفرینی همیشه؛ پس برای تو سهل است که بر روی ویرانههای روحم که گناه، تباهش کرده؛ روحی جدید برویانی....
پ.ن2: عکاس خوشذوق: باز هم خودم؛ مکان: حاشیه یکی از اتوبانهای تهران، سوژه: بازی آفتاب و شاخساران.
پ.ن3: متشکرم از دعاهای خیر همگی برای شفای مادرم...
خورشید که رهسپار مغرب میشود؛ ساعت شلوغی تهران است. اغلب از سر کار برمیگردند و سوی خانه میروند...خیابانها و پیادهروها؛ هر جا را نگاه کنی انبوهی از جمعیت قرق کردهاند مخصوصا اگر خیابان ولی عصر باشد.
ایستاده بود؛ کودکی دست راستش را چسبیده بود و زنی که سعی میکرد هر از گاهی قیافه خود را از عابران پنهان کند، عقبش؛
هر از گاهی دست چپش را به سوی عابری که نزدیکتر بود دراز میکرد و آرام میگفت: ساعت نمیخرید؟
اغلب مردم هم بیتفاوت عبور میکردند؛
چه کسی است که نشنیده باشد داستان اخاذیهای این چنینی را؟ یک روز نسخه به دست میآیند که هزار تومان کم آوردهام...روز دیگر النگوی بدلیاشان را گرو میگذارند و قس علی هذا.
ظاهر مرد جوان مرتب بود؛ حداقل به معتاد جماعت نمیمانست...
وقتی ازشان عبور میکردیم، به زن فکر میکردم که حتما، روزگاری با امیدها و آرزوهای خیلی سپید، روانه خانهی مرد شده و تصور نمیکرد روزی مجبور باشد کنار خیابان در شلوغترین ساعات روز، شوهرش را، برای فروختن ساعت مچیاش یاری کند! کسی چه میداند چطور به این خفت تن داده است...
پ.ن ۱: چه جفاکارند کسانی که با شیادیهایشان، اعتماد مردم برای کمک به همنوع را سلب میکنند.
پ.ن2: در دعاهای خالصانه رمضانیاتان؛ یاد دوستان و آشنایان باشید؛ مخصوصا نویسنده وبلاگ حاضر.
پ.ن3: نوایی که میشنوید فرشتهی امید ( Angel of Hope) نام دارد و شاهکاری است از البوم (Secret Journey) عمر اکرم
پ.ن۴: دردهای من جامه نیستند تا ز تن در آورم؛ چامه و چکامه نیستند تا به رشته سخن درآورم
نعره نیستند تا ز نای جان بر آورم؛
دردهای من نگفتنی
دردهای من نهفتنی است...