نَنوشته‌ها

همه رفتند؛ من مانده‎‎‎ام و خدایم...

نَنوشته‌ها

همه رفتند؛ من مانده‎‎‎ام و خدایم...

می گذرد...

شریعتی راست می‌گفت؛

«چه رنجی می‌کشد، آن کس که انسان است و از احساس سرشار است.»

خیلی پیش‌تر؛ پیش از آن که بتوانند بیش از این، روح‌ش را بخراشند؛ همه‌ی وجودش را درون حریری پیچید؛ و گذاشت توی صندوق‌چه آهنین و سرد.

آن‌قدر که حتی خودش هم، خودش را فراموش کرد؛ یادش رفته بود که قلب و روح و احساس دارد؛ یادش رفته بود که لبریز است از احساساتی که هدیه خداوندی است...

می‌خواست برای همیشه سرد بماند و سنگین؛ سرد باشد و تاریک؛ سرد باشد و سکوت....

یک روز؛ زیر برگ‌ریزان درخت‌های خاموش؛ دلش  عجیب گرفت؛

و تنگ شد برای خودش؛

برای همان بخشی که روزگاری زیر خاک‌های سرد گذشته؛ مدفون مانده بود.

اما دیگر چه کسی می‌دانست که صندوقچه‌ی آهنین حاوی "خودش"، پشت کدام پیچ و خم زندگی  داشت خاک می‌خورد؟

 autumn is a second spring when every leaf is a flower - flickr - boy_wonder.jpg

پ.ن1: مرمت کن منو از نو؛ نذار خالی شم از رویا...

پ.ن2: خیلی نوشتم؛ خیلی‌تر پاک کردم؛ اگر کاغذ جلوی دست‌هایم بود؛ تلی مچاله شده به خاکسر تبدیل می‌شد حتی! خواستم قید نوشتن را بزنم؛ خواستم حرف بزنم؛ خواستم صدایم یادم نرود! خواستم صدای قلب‌م را دوباره بشنوم؛ اما در نیامد! حتی روی سجاده. باید چیزی این‌جا می‌بود که هر وقت برگشتم و نگاهَش کردم؛ همه‌ی حرف‌های نگفته و گفته‌ام باشد؛ که یادم باشد این سطرها، کدامین "لحظه‌های ناب" عمرم را شکل دادند؛ که یادم باشد این نوشته آمیخته به همان دردی است که روح‌م می‌کشد این روزها....که طعم همان نق زدن‌های بهارانه را دارد؛ که قرار نبود پاییز امسال هم خراب شود روی سرم؛ ولی زهی خیال باطل!

7606635362_6b12a54ba5_z.jpg

پ.ن3: دل‌م می‌خواهد یکی از طنز نوشته‌هایم خیلی زود جایگزین این پست شود؛ حس می‌کنم این روزها زیاد نق می‌زنم!

پ.ن4: تو تصوراتت را می‌چینی کنار هم؛ و اراده الهی پودرشان می‌کند. همه چیز وهم می‌شود برای تو؛ و تو نق می‌زنی! عبد هم نتوانسته باشی!

نظرات 22 + ارسال نظر
گویای خاموش شنبه 13 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 10:10 ب.ظ

میخوای برای حال روحیت اینجا رو نخونی کلا؟

[ بدون نام ] شنبه 13 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 10:14 ب.ظ

به دلم مونده که یکی‌مون بیاد و بگه گشایشی برام حاصل شده که بیا و ببین.. یکی بیاد و از ته دل بخنده...
نمی گم حتماً خودم.. می گم لااقل یکی از این جمع خسته...

شایدم یکمون بیاد بگه
اه چقدر نق میزنین! زندگی همینه دیگه! چقدر شماها سخت میگیرین رندگیو!

گویای خاموش شنبه 13 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 10:15 ب.ظ

دونخطه ابروبالا ابروپایین!

توی کامنت دوم گفتم که.. تک تک این جمع برام مهمه...
:)

پنجـــره یکشنبه 14 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 12:29 ق.ظ http://panjerehneveshteha.persianblog.ir

روزهای خوب در راه است...
حرف من نیست؛وعده ی خداست!
"انّ مع العسر یسرا"

کاش صبور باشیم.

کاش خیلی صبور باشیم....
کاش!

ستایش یکشنبه 14 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 09:00 ق.ظ http://nobodylovesme.blogsky.com

میدانم سخت است
میدانم گاهی اصلا نمیشود که نمیشود
ولی چاره ای نیست
تنها راه باقی مانده است نه برای من و تو دیگری
تنها راه باقی مانده در دنیای دون است
بگذار و بگذر...

چشم می بندم؛
میگویم بی خیال
اما همیشه توی قلبم
جایی هست که درد می کند
همیشه هست و من همیشه تلاش می کنم نبینمش...
"می گذارم" اما بیشتر می خوا "بگذرم"! بگذرم از این جهان دون، از این دنیای تلخ، از این جهان نالایق و کثیف!
چقدر غر میزنم این روزها!!!!!

رب یکشنبه 14 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 01:06 ب.ظ

اه چقد نق میزنی!
p:


قالبت خیلی قشنگه
دلم میخواد همه کوک هاشو باز کنم !!!

-مجنون-!!

علیک سلام
ساده است قالبم ولی شکیل! یاد بگیرین از من قالب انتخاب کردن رو

رب یکشنبه 14 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 01:08 ب.ظ

اه!
من هم قرار بود یک آپ غمزده ی نِفله بکنم خو..
همتون یهو از فکر آدم تقلید میکنید ..
اه
حالا آپ غمزده خز شد .. من چی بذارم حالا؟



-حالش خرابه شما توجه نکن!-

چقدر "اه" میکنی!
منفی نگر!

تو که کلا نوشته هات تقلیده؛ عین پست خاطرات که از مال ترجمه زندگی برداشی!!

کدخدا یکشنبه 14 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 01:12 ب.ظ

سلام
عجب حس و حال غریبی!

سلام
چه شعف ناک است دیدن کدخدای کوچه تخریب شده صداقت!
چندی پیش ذکر خیرتان رفت در کامنتها؛

بعید است این حس و حال برای شما غریب باشد
:)

[ بدون نام ] یکشنبه 14 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 07:16 ب.ظ

بعضیا می خوان آپ نکنن بهونه میارن

بی خیال بابا، حس و حالتو هرچی هست رو کن، به حرف حس هم نگوش، می دونی که این ه... ها حسودن، می خوان آپ خودشون بیشتر به چشم بیاد! خخخخخخخخخخخ!

این ه......... ها حسودن؟!؟!؟!؟!!؟!؟؟!

حسود خودتی؛ تو و ترانه علیه من متحد شدید الان؟

رب یکشنبه 14 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 07:20 ب.ظ

پست خاطرات درخواستی بود ..:دی!
بعدشم به احترام حرف گویا که گف بینویس نوشتم ! بعله!

فکر مردم و که پلِیجِر نمیکنم که!
بعله!

رب یکشنبه 14 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 11:09 ب.ظ

* این ه .... ها رو خوب اومدی :))
کلی نیشمان باز گشت همی :))))

من که میدونم تو و گویا به من حسودیتون میشه کرور کرور
حالا به روتون نمیارم
:پییییییییییییییییییییییییییی

پارسا زاهد دوشنبه 15 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 12:16 ق.ظ

به نام خدا
سلام
چه عجب آپ کردین


شنیدم قرآن خلاصه جهان آفرینش هست. خلاصه قرآن سوره حمد و خلاصه سوره حمد بسم الله و خلاصه بسم الله ب و خلاصه اون فکر کنم نقطه ب باشه
فکرش رو بکنید که بعضی وقت‌ها اون قدر خلاصه می‌گی که بعد از چند وقت که بر می‌گردی و گفته‌ات رو می‌خونی، شاید نفهمی که منظورت چی بوده.

پس شرح بدین

سلام

:))))))))))))

آن را که در خانه کس است؛ یک حرف "بس" است برای خانم ها؛
جسارتا اون برای ذکوره که یادشون نمی مونه چی بوده

آپ که هیچی؛ وبلاگم رو هم تر و تمیز کردم و آب و جارو

پنجـــره دوشنبه 15 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 11:45 ق.ظ http://panjerehneveshteha.persianblog.ir

اومدیم یه حالی از حس بگیریم،ببینم میشه یا نه!

اتّفاقاً من این قالب رو چندین وقت پیش دیدم،به نظرم قشنگ اومد ولی چون اونی که آر اس اس توی دستشه پسر بود،نذاشتم واسه وبلاگم!

یوهاهاها!!

سلام
احسنت پنجره جان
دیدی این وصله ها به من نمی چسبه؟ من ضد مرد نیستم که هیچ! تازه تنها عکس از ادمیزاد در قالب هم از ذکور است!
(فک میکنی کوک زدن های این بغل هم کار خودشه؟)

پنجـــره دوشنبه 15 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 11:50 ق.ظ http://panjerehneveshteha.persianblog.ir

راستی عزیزم،وبلاگت رو که آب و جارو کردی،می خواستی جای قاب عکسا رو هم میزون کنی،گویا(نه از نوع خاموشش) جاروت خرده به قاب عکسا از کادر زدن بیرون!!

اره درس میگی
سایز عکس ها با اون قالب قبلیه جور بود و با این نیس؛
راستش حسشم نی که برم درستشون کنم فعلا

حالا چرا نیت کردی که حالی از من بگیری؟

پنجـــره دوشنبه 15 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 02:11 ب.ظ http://panjerehneveshteha.persianblog.ir

بذار اوّل یک عدد سوتی از خودم بگیرم؛من که سنسورام شدیداً به غلط املایی حسّاسه،خودم "خورده" رو نوشتم "خرده" توی کامنت قبلی!!
و این نشون میده که بنده چون اصولاً اهل حال گیری نیستم،در این امر،نابلد هم تشریف دارم.(یعنی اینقدر نابلد بودم که اشتباه املایی هم داشتم درش!)

خلاصه اینکه گفتم دورهمی یه چیزی گفته باشیم!

:)))

به نکات بسیار خوبی اشاره فرمودی بانو جان

گویای خاموش دوشنبه 15 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 06:37 ب.ظ

به نام خدا

سلام

اوا ممنون تران به خاطر احترام به حرف مخاطب!
گیمی فایو!

سلام

باران دوشنبه 15 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 09:15 ب.ظ

سلام

تو چرا خوب نمیشی حس؟!
چرا من خوب نمیشم حس؟!

چرا همه انقد حالشون خرابه؟!



[آیکن بلاتکلیف]

سلام
در این آشفته بازار مملکت! معلومه همه ناخوش خواهند!

[ بدون نام ] چهارشنبه 17 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 06:45 ب.ظ

به نام خدا

سلام

--------

"تو تصوراتت را می‌چینی کنار هم؛ و اراده الهی پودرشان می‌کند. همه چیز وهم می‌شود برای تو؛ و تو نق می‌زنی! عبد هم نتوانسته باشی!"


عبد هم...
:|

رب جمعه 19 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 01:49 ب.ظ

میگم اسم وبتو عوض کن
بذار وب افسردگان مقیم تهرون..

یه عالمه پییییییییییییییییییی :))

سلام
افسرده خودتیییییییییییییییییییییییییییی!
ه.... بد!

رب جمعه 19 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 09:02 ب.ظ

جییییییییییییییییییییییییییییییییغ!

به گفتی بد؟؟؟؟

میرم به ع جوووون میگمااااا!
-هوووع!

برو بگو!!!!
اتفاقا میونه اش با من شکرابه!
برو حتما تحویلت میگیره دوبله!!!!

تولد شنبه 20 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 12:15 ق.ظ

سلام حس مهلبون
کل پست یه طرف !!!
این جمله یه طرف :
چه رنجی می کشد آن کس که انسان و از احساس سرشار است
خدا رحمتش کنه
پروانه ی دخملی کنار دریا ، توو حلقم !!!

سلام دختر خوش زبون!
:d
اری....بسیار زیباست...

چرا تو حلقت خو؟ خفه میشی!

رب شنبه 20 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 09:27 ق.ظ

ععععع
آپ کن دیگههههه ع!


خب آپ نداری قضیه شکراب شدن میونه ت با _جون و بگو:)))

ههههههههههههههههههههه
این جمله در این اوجِ بسیار مشعوفمان کرد خواهر!!!
هیچی دیگه....
کسی که به سه تا توام برسه! معلومه میره پی چهار و پنج!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد