امروز سومین روز محرم است؛
روزهایی که مینشینی و برایت، از رقیه (س) میگویند؛
و تو خوب حس میکنی درد فراق را...
امروز به کربلا رسیدهای...روز سوم محرم.
چشم میگردانی...تل زینبیه و خیمهگاه... هر جا نگاهت میچرخد دلت برایت روضه میخواند؛
و حسین (ع) خارهای این بیابان را کند؟ و اسبها اینجا تازیدند و زینب (س) اینجا مضطر بود؟
روی زمین که راه میروی، حس متفاوتی داری... زمین کرب و بلا فرق دارد!
و کاروان تو را میبرد تا از میدان مشک، از عمو برای ورود به حریم مقدس حسین (ع) کسب اجازه کنی...داخل نمیروی، گویی عباس، دوست دارد تو ابتدا به پابوسی برادرش بروی...حسی تو را هل میدهد و تو در بینالحرمین، فیالواقع بر سر دو راهی گیر میکنی...
نگاهی به راست داری و نگاهی به چپ!
مبهوت میشوی، تو در کربلای حسینی؟ در محضر سید الشهدا؟
حال که به حسین (ع) رسیدهای؛
در محضرش چه داری؟
جز تلی از گناهان که به واسطهاشان، ظهور منتقمش را به تاخیر میاندازی؟
***
از خود بی خود میشوی در کربلا؛ کربلا عجیب سرزمینی است!
دست که به دیوار میگیری، به خودت نهیب میزنی: مادر پهلو شکستهاش شاید...
باران بر سر تو میبارد، و تو بر عطش بچههای حسین، میباری...
پ.ن: خدا روزی را برساند که با منتقمش، به پابوسش میرویم...
پ.ن2: عاشورا و تاسوعا، دستههای عزداری راه میافتند در کوی و برزن، اما در کربلا از شب چهارم است که دستهها در محضر عمو عزاداری میکنند و سپس به صحن ارباب میروند.
پ.ن3: مادربزرگم بد جور از عزاداری اعراب دل چرکین بود! میگفت خودشان امام را کشتهاند و حالا برایش عزاداری هم میکنند!!
به نام خدا
سلام
------
میدونی که خاموشیم دست خودم نیست... و دلیل بر نخوندن و توجه نکردن هم نیست... اتفاقاً کاملاً برعکس...
ممنون که مینویسی...
و ممنون که اینقدر زیبا مینویسی...
ممنون که اینقدر زلال مینویسی...
بنویس و دست دلمون رو بگیر و با خاطراتت به اون سرزمین غریب ببر...
تو نباشی، کی آدمو تشویق کنه به نوشتن؟
به نام خدا
سلام
میگن تو عزاداریهاشون قمه هم میزنن. شما هم دیدین؟
البته مادرم اینا چند سال پیش رفته بودن، از قمه زنی ترکها فیلم گرفتند. اما عربها رو نمیدونم
سلام
نه راستش، از قمه زنی در بین الحرمین و اطراف حرم خبری نبود اصلا و ابدا خدا رو شکر
سلام بر زائرش
و حس ها زیبا ولی متفاوت
نمیدانم چرا همه یک حس دارند در کربلا و حس ما متفاوت
حتما ما جز زوارش نبودیم منظورم از آن زوارهایی است که معرفت دارند
معرفتتان مستدام
سلام بر عاشقش
میگن حس دکترا با بقیه ادما فرق داره،
شاید علتش همینه
:دیییییییییییی
اختیار داری، زیارت من و امثال من زیارت عوامانه است و زیارت شما لبریز از معرفت
سلام
چقده خوب که انقده خوب مینویسی:)
اونجا نوشتی؟یا الان یادت میاد مینویسی؟
چه روزای خوبی رفتی ...هومممممممم
سلام
ممنون بابت نظر پازتیوت!
راستش یه بخشای عمده ایش رو توی ذهنم همونجا نوشتم،
:دی
انشالله محرم سال دیگه خودت کربلا باشی
سلام
زیارت قبول. (با تاخیر)
انشالله بازم قسمتتون بشه برید کربلا.
انشالله حج واجب :)
سلام علیکم
ممنون، انشالله به زودی قسمت خودتون
انشالله، انشالله
پ.ن3: مادربزرگم بد جور از عزاداری اعراب دل چرکین بود! میگفت خودشان امام را کشتهاند و حالا برایش عزاداری هم میکنند!!
:)
همش فکرمیکردم از طرف کار رفتی کربلا! چرا واقعا همچین فکری میکردم؟!!
دونات نیاوردی؟
:)))
نه؛ با خانواده رفتیم+ مادر بزرگم، مادر پدرم
چرا همچین فکری می کردی خو؟
دونات عربی؟ اینقده روی خوراکی هاشون مگس نشسته بود که نگو نپرس! برای همین نیاوردم
راستش منم اول فکر می کردم از طرف محل کار رفتی! نمدونم چرا!
بعد که یهو خودت و قندعسل باهمدیگه توی نت پیداتون شد، یهو گفتم ع نکنه خانوادگی بودن پس!
و این که..
به قندعسلت زیارت قبولی نگفتم چرا
من دونات میخوام !
گویا که رف مشد و اومد همشو خودش خورد فقط اس میزد که داره دونات میخوره ...
شمام که رفتی برگشتی ...هیچی هیچی
نه گرمای دم نوشی دست ما رو گرفت ؛ نه ع جونی ؛ نه دوناتی ...
:))))))))
سلام
گریه نکن دخترم،
گرمای دم نوش را حس میکنی
برای ع جون هم طرحی دارم در سر که دیشب به گویا گفتم...
اگر گویا خانوم، در قامت ه اول، قبول کنن از نظر من و تو هم که مجلی نیس
برات از مترو دونات بخرم قبوله؟
سلام
خوبی حس جان؟
زیارتت قبول...دعا کنید نصیب مام بشه...
تو چه ماه قشنگی هم رفتی...خوش به سعادتت...
.........
قند عسل کیه؟؟؟
........
صورتی باشید...
سلام عزیزم
شکر
انشالله به زودی زود شما و اقا مصطفی، دوتایی با هم میرین
قند عسلم رو نمی شناسی؟؟؟
سلام
زیارت قبول
سلام عزیزم
قبول حق
آخجون دونات !:))))
به نام خدا
سلام
امروز دوم صفر است !!! :دی
سلام
هیییییییییییی
یک ماه گذشت!
به نام خدا
سلام
آپ بعدی رو گذاشتی برا اربعین؟؟
خو آپ کن دیگه...
سلام
خو آپم نمیاد!
زوریه مگه؟