نَنوشته‌ها

همه رفتند؛ من مانده‎‎‎ام و خدایم...

نَنوشته‌ها

همه رفتند؛ من مانده‎‎‎ام و خدایم...

انتظار خبری نیست مرا

از در زدم بیرون؛ ساعتو  نیگا کردم؛ چقدر زود کارم تموم شد!

داشتم با خودم فکر میکردم حالا الان راه بیفتم سمت کلاس که خیلی زود میرسم! منم که دست‎کم همیشه یه ربع تاخیر رو داشتم؛ حیفه این رسم تاخیر رو بشکنم خب!

غرق همین پندارها، راهی مترو شدم که برم ایستگاه «شهدا» و قبل از کلاس، چرخی بزنم توی کتاب فروشیش،

«دروازه شمیران» از مترو پیاده شدم تا خط عوض کنم؛ وقتی سوار شدم با خودم گفتم وای چقدر خلوته امروز!!!

تو افکار خودم بودم که یه خانومی پرسید: «به طرف آزادی همینه دیگه؟!»

میخواستم بگم نه که ناگهان: دینگ دینگ «دروازه دولت!»

«آخه هوش و حواست کجاست دختر؟! مگه عاشقی؟»

داشتم توی دلم به خودم تواما میخندیدم و خودم رو ملامت میکردم؛

مثل همیشه از خروجی اومدم بالا و دوباره رفتم پایین؛

فرقش اینجاست که وقتی بخوای لابلای جمعیتی که تازه از مترو پیاده شدن خروجی مورد نظرت رو پیدا کنی له میشی زیر دست و پا؛ ترجیح میدم از اولین خروجی بیام بالا؛ و بعد به سمت مسیر مورد نظر برم! ( فک کنم خیلی توضیحاتم گنگ ه! )

خلاصه ..

قطار رسید و من با سیل وحشتناک جمعیت چپیده شدم تو!

با خود میاندیشیدم : «ای بابا چرا اینطوریه امروز؟»

که ناگهان خانوم مهربون همراه راهبر قطار گفت: دینگ دینگ «فردوسی»!!


پ.ن: این رو نوشتم درس عبرتی باشه براتون که حتی اگه همیشه متروسوارید، تابلوها رو همیشه چک کنین!


پ.ن2:

قاصدک! هان، چه خبر آوردی؟
از کجا، وز که خبر آوردی؟ 
خوش خبر باشی، امّا، امّا 
گِرد بام و درِ من
بی‌ثمر می گردی.
انتظار خبری نیست مرا 
نه ز یاری نه ز دیّار و دیاری ـ باری
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
برو آنجا که تو را منتظرند...

 

نظرات 25 + ارسال نظر
گویای خاموش سه‌شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 10:18 ب.ظ

ابرهای همه عالم شب و روز...

سلام
خو الان باید به متن اصلی توجه کنی !
سوتی تعریف کردم باس بخندی خو!
گیر میده همیشه به حاشیه ای ترین بخش متناااا

آژیته سه‌شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 10:20 ب.ظ

خیلی شعر دردناکی بود

البته دردناک تره از شعره این بود که من به جای یک ربع همیشه با سی چهل دقیقه تاخیر رسیدم سر کلاس
:دی

گویای خاموش چهارشنبه 25 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 10:42 ق.ظ

به نام خدا

سلام

به من گفتی «خل»؟؟
اگه به ع نگفتمممممممم!!!

عنوان و نیز کامنت‌ها تعیین می‌کنند اصل متن چیه!
و مهم‌تر از همه مننننننن تعیین می‌کنم!
اصلاً به عقیده مخاطبینت احترام نمی‌ذاری

اتفاقاً الآن اومدم بپرسم بالاخره با چقد تأخیر رسیدی، که دیدم در جواب دوست دیگر کامنت‌گذار جواب دادی :))

من جای استادتون بودم دیگه کلاً سر کلاس راهت نمی‌دادم! چه معنی می‌ده آدم این‌قدهههههههه بی‌نظم؟!!

سلام
تازه این که خوب بود!
یه بار فقط نیم ساعت اخر کلاسو رسیدم
شرمندددددددددددددددده
امان از این غلط دیکته ای های من
اصلاح شد

گویای خاموش چهارشنبه 25 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 03:02 ب.ظ

نه بابا شوخی کردم! خودم فهمیده بودم خو

اما به‌هرحال بهش می‌گممممممممم

پارسا زاهد پنج‌شنبه 26 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 12:06 ق.ظ

به نام خدا
سلام

خانم مهربون همراه راهبر قطار؟ :دی

نکستستیشن انقلاب

راستی تا یادم نرفته
به قول خانم ترانه

یه لا حول و ولا قوه الا بالله برای خودوتون بخونید فوت آخرش یادتون نره :دی
4 روز!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!


سلام
تازه می خواستم یه آپ هم امشب کنم؛ گفتم دیگه چشم می خورم!
تران اسپند بریز تو آتیش برام!

داداش کوچیکه پنج‌شنبه 26 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 04:16 ب.ظ

سلام
این بار سومه که مینوسم! اما نمیدونم چی میخوام بگم!!!
شاید این که... سعی نکنین "بخاطر له نشدن لابلای جمعیت" از اولین خروجی خارج بشین!
تست کنین؛ توی اون بهبوهه و شلوغی یه کنج واستین و بذارین خلایق به کاراشون برسن؛ بعد سرفرصت پی کار خودتون برین!!!
... دنیا هم کم لعاب پس نمیده!
یاحق

سلام
داداش کوچیکه اخه اینم شد راه حل؟
تو تیرون که دیدین چه شکلیه! قطار پنج دقیقه وا میسته! ده دقیقه بعدش هنز مسافرا دارن تو ایستگکاه تردد می کنن!
ساعت های شلوغی منظورمه!
پیادم باشه یه بار با خودم ببرمتون مترو سواری! که اون گوشه ایستگاه معطل نمونین!

رب جمعه 27 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 11:39 ب.ظ

این شاعر ه رسما داشته مخاطب و میزده ها!!

من هروقت یچی ناراحتم میکنه که به هیچ وجه امکان ابرازش برام نیست اینطوری میشم ...گاهی مسیری که هرروز میرم و حتی اشتباه میرم و ....خیلی دردناکه ...
ولی جالبه ...دقیقا مث یک آلزایمری سرگردان در شهر میشم ..


چرا؟ چرا داشته میزده؟ شعر به این نرمی...خوبی!

رب شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 11:06 ب.ظ

سلام

خو داره دعوا میکنه قاصدک ه رو دیگه

هی میگه" هان هان!" خب با یکی که دوستی که اینجوری حرف نمیزنی ..

:()
یعنی عمق شعر رو در تحلیل های استراتژیک رب باس درک کرد

گویای خاموش یکشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 01:01 ق.ظ

به نام خدا

سلام

"دقیقا مث یک آلزایمری سرگردان در شهر میشم .."

ترانه یادته یه بار بهت اس زدم که سمت آریاشهر یکی رو از دور دیدم کپی خودت، و این که خودت بودی یا نه؟
بعد تو گفتی نه بابا من اون‌طرفا چه‌کار دارم..

می‌گمممممم، نکنه واقعاً خودت بودی و اون ساعت در شرایط آلزایمری و سرگردان در شهر بودی؟



بعدا افزود: آهنگ وب رو گوش کن

amy rose دوشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 10:14 ب.ظ

من از زبان قاصدک میگم نمی رم!
البلته ببخشیدا!
اخه به من گفتن همین جا تو ی این وبلاگ بمون!
من چی کار کنم؟؟؟؟؟؟!!!!

شما قند عسلی؛
بمون پیش من،
اون قاصدکه ولی بره

رب سه‌شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 07:57 ب.ظ

نمیدونم چرا قالبتو دوس ندارم ..
خو دوس ندارم !
وا خو نظرمه ! دوس ندارم !
وا

گویای خاموش پنج‌شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 12:18 ب.ظ

آره همون شب که گذاشتی شنیدمش...

----
قالبی هم که موقع گذاشتنش نظر ه اول دربارش پرسیده شده باشه حتماً خوبه!

وای چقدر خوبه همه مخاطبای وبلاگ آدم عین تو فرهیخته و خوش سلیقه و شنوا باشن!
مدیونین اگه فک کنین به کسی طعنه زدم توی این حرف!

گویای خاموش جمعه 4 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 07:59 ب.ظ

خیلی قشنگه...

تو ای خدا عالم و آدم
نجاتم بده از این همه غم

در کام طوفان ماندم سرگردان...
برس بر دادم ای نور ایمان

به تو رو کردم با چشمی گریان
من بی تو هیچم...

ابر بارانم دور از یارانم
رهاکن یارب از این زندانم
نمانده طاقت بر جسم و جانم..
ببخش از رحمت سر و سامانم
من بی تو هیچم.. هیچم!


---
مش قوضوم بیگی اگه فکر کنی فقط فارسیشو فهمیدم!! :پی
اما خو فارسیش دلنشین تر بود برام :)

سلام
عالیه عاللللللللللللللللللللللی
مش قوضوم نمی گیرم چون منم همش روی این تیکه فارسیش زوم کردم همش

:پی

پروفسور بالتازار جمعه 4 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 09:46 ب.ظ http://professorbaltazar.parsiblog.com/

سلام
اول بخوان بعد اگر خواستی پاک کن
اگر می‌خواهی افزایش بازدید چشمگیری را شاهد باشی مرا با نام پروفسور بالتازار لینک کن.
برای نشان دادن حسن نیت شما زودتر لینک شدی.

۲۰۶۶ شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 08:00 ب.ظ

سلام

پس بالاخره سنت یک ربع تاخیر رو شکستین؟؟

.
.
.
حالا واقعا ع .ا.ش.ق.ی.ن ؟

سلام
نه بابا سابقه دارم!
یه بار فقط به نیم ساعت کلاس رسیدم

نچ! این اصطلاحه!

رب یکشنبه 6 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 02:45 ب.ظ

گفتم این قالب به دلم نمیشینه هاااا
گفتم یجور خاصی نمی شینه هااااا
پَ یچیزی بود..
ایش!
سوگلی م سوگلی قدیم :(

[ بدون نام ] دوشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 04:03 ب.ظ

باسلام من یه پونه ام میخام برا تمام پستای اخیر نظر بدهم سرفه سرفه !
این روزا
خو این شعره که نوشتی
وصف حال منم هس
ولی دیگه راستش الان چیزیو حس نمی کنم نه سختی نه اسونی نه ناپایداری نه پایداری !!! همینجوری داره میگذره دیگه مام داریم می گذریم باهاش اصن نباید سخت بگیریم قرار نی همیشه یه جور باشه دیگه اصن کی گفته پایداری همیشه خوبه دیییییییییییییییییییی:
-------------
بهد در مورد صبرو چپوندن و چمدون !
اخیرن گویاهه یه همچین کاری کردس !
بهد از زیرش در رفتس حالا میخی مطمئن بشی پاشو برو وبلاگ گویا ببین یارو چه خوشخیالانه چمدون زیر در رفته اشو می کشه پس این یکیم بیخیالش
---------------------------------
در مورد سرما و مچاله شدنو اینا صد بار بهت نگفتم با لباس یک لا نزن توو کار کوچه ! کوچه که هیچی پابرهنه با لباس نخی رفتی لپ پرچین استادی میگی سردس !! واح
--------------------------------
دست اون بچه را هم بگیر توو سرما نشوندیش اون گوشه
وااااح این خاکسترا برا کسی اتیش و گرما نمیشه
شماها اتیش لازمید
آتیششششششششششششش
بهله دی:
-----
سامی هم خوجل میخونه ملسی هیم پی:

سلام
خیلی خوش گلدی پونه جان؛
بعله می گذرد و می گذراند ما را
--------------
چمدون گویا سوراخ بود؛ نشون میداد که همه اش الکیه! میگه میخام برم و اینا ولی همه اش ژسته
:)
--------------
خو هوا، هوا نیس...صبح گرمه و شب سرده دیگه!
----------
بچه باس از الان مقاوم بار بیاد
:)

گویای خاموش چهارشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 05:36 ب.ظ

به نام خدا

سلام

حالا شاید شمارو انتظار خبری نباشه، اما مارو انتظار آپ هستاااااااا! :)))

سلام
چشم،
امیدوارم به زودی اپ کنم

داداش کوچیکه پنج‌شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 12:10 ق.ظ

سلام
1. والا زمونی که مُسَکِّنِ تهران بودم؛ این من بودم که مریض شدم! و مسیر اصلیم با مترو شده بود انتهای جنوبی خط قرمز رنگ راهنما!!! که خب میدونین، دیگه اونجا نه شلوغه و نه خلایق عجله ای دارن واسه رفتن
2. موسیقی وبلاگ واسه من نمیپخشه! نکنه بلاگ اسکای هم اینجوری هوس اذیتم کرده
3. چرا جدیدا نظرام شماره میخورن؟! شبیه کتاب درسیا شده!!!

سلام
شاید مرورگر پلیر نداره
با مرورگرهای دیگه تست بفرمایید
:)
دیر به دیر میاین برای همین هم نظراتتون اینطوری تلنبار می شن

مخلوق جمعه 11 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 07:04 ق.ظ http://mottaqeen.persianblog.ir/

سلام

قالب وبلاگ هم سنگینه هم کاغذ دیواری پس زمینه اش خیلی شیمیایی هست !!!

آهنگ وب رو هم عوض کنید و بجاش سامی یوسف "مادر" بذارید

سعی کنید هر ماه حداقل یک پست بزنید ( ماه خرداد 90 پست نزدید ! )

امر دیگه ای ندارم

وب منو با نام " تنها دلخوشی" لینک کنید

من هم وب شما رو با نام ننوشته ها - حس غریب لینک میکنم

منتظرم !

سلام
جل الخالق
چقدر مخاطب ناشناس زیاد شده
شما؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اهنگ وب عالیه! مادر خیلی تکراری شده
تبادل لینک هم نداریم اینجا

رب شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 06:17 ب.ظ

تولدت مبارک؟
!
:))
p:

مرسی
تولدم نیس البته هنو

پروفسور بالتازار یکشنبه 13 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 09:35 ق.ظ

به نام خدا
سلام
می‌گم یه نگاه به تقویم بندازین
دیر نکردین
؟
:دی

سلام
شما؟!؟

گویای خاموش چهارشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 06:01 ب.ظ

به نام خدا

سلام

کجایی خبببببببببب؟

سلام
همین جا

مخلوق جمعه 18 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 04:40 ب.ظ

الان با دقت دیدم ، فهمیدم کلا قسمت " پیوندها" رو از حاشیه وبلاگ حذف کردید

اینم یه صلاحدید هست

خب !

سلام
چند سالی هست در ننوشته ها کسی لینک نمیشه

گویای خاموش جمعه 18 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 05:50 ب.ظ

می گممممم، کی ژست الکی گرفته؟ خو آخه چرا وسط کامنتا الکی غیبت مردمو می کنید خب؟

و خیلی هم ممنونم که کامنتی که گفته بودم عمومی نکن رو عمومی کردی، اونم تازه با تأخیر :پی
حالا این که اشکالی نداشت خدایی عمومی هم بود خودش، اما در کل دیکتاتوری هاااااا!

نهههههههههههههههههههههه
اومدم حذفش کنم اشتباهی عمومیش کردم!!!!

ببخشششششششششششششششششششششید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد