نَنوشته‌ها

همه رفتند؛ من مانده‎‎‎ام و خدایم...

نَنوشته‌ها

همه رفتند؛ من مانده‎‎‎ام و خدایم...

تب المپیک آسیایی

خدیجه ازادپور رو که در تلویزیون دید، قند عسلم رو کرد به من و گفت:

منم می‌خوام قهرمان بشم، کاراته، ژیمیناستیک یا ووشو!

من هم که تصویر زنان محجبه اسلامی ژیمیناستیک‌کار را ثقیل انگاشتم بی‌درنگ گفتم:

کاراته خوبه !

اخم‌هایش را کشید درهم و با تحکم گفت:

نخیر! ووشو می‌خوام کار کنم!

و با اندکی مکث  و لحنی قند عسلانه ( بخوانید کودکانه) گفت: ووشو چیه؟!؟

بادی به غبغب انداختم و پیروزمندانه گفتم:

اونم یه جور کارته است دیگه !

نیش‌خندی زد و گفت: ضابلو شدم!

من: چی چی شدی؟!؟!؟!

-: ضابلو! یعنی هم ضایع هم تابلو!

من:

 

 

پ.ن1: هر چقدر ادعاتون بشه که خیلی معلومات دارید برای رسیدن به قندعسل‌ها باید بدویید بازم!

 



بخوانید از قند عسلم:

رابطه خوراکی و ریاضیات


نظرات 2 + ارسال نظر
[ بدون نام ] دوشنبه 8 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 03:27 ب.ظ

بازم سهلااااااااام
ببینم ناقلا این قند عسل کی بیده؟ راستشو بگو هان هان هان؟
:دی

به!
فک کردین فقط خودتون نرگس دارید؟
نخییییییییییر
منم یه قند عسل دارم جیییییییییییییگر
البته از نرگسه شما بزگتره
دخمل عسیسسسسسسسسسسمه

2066 جمعه 12 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 11:18 ق.ظ

به نام خدا

سلام

ضابلووووو
از همه ش با حال تر همین ضابلو بود.

ولی من ستون فنرات رو بیشتر تر دوس دارم

به جای ستون فقرات گفتش این قند عسل

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد