نَنوشته‌ها

همه رفتند؛ من مانده‎‎‎ام و خدایم...

نَنوشته‌ها

همه رفتند؛ من مانده‎‎‎ام و خدایم...

این روزهایم...

این روزها که میگذرد...

 

منتظرم که بگذرد؛

سخت میگذرد اما

روزهای سخت هم تمام میشوند.

روزهای من میرسند؛ روزهایی که قرار است من باشم و تو؛

بگذار راحت باشم؛

دنیایت را دوست ندارم خدا... آدمهایش را هم!

با همهی رنگ عوضکردنهایشان، با همه دروغهایشان با همه افکار مزخرفشان.

همه اینجا ناپایدارند؛ همه!

اینجا کسی «قدردانی» بلد نیست؛ اینجا کسی سر جای خودش نیست، اینجا هر چقدر دغلتر و مکارتر و خباثتش بیشتر باشد؛ کیفش کوکتر است!

اینجا جای من نیست؛ جای من و همهی سادگی و صداقتم...

تو میدانی؛ من هم میدانم...

میخواهم سهمم را از همه این دنیا ببخشم به همهی طالبانش... تو فقط مرا بپذیر... پاک.

 


پ.ن: چند روز پیش بر حسب اتفاق، جمله جالبی رو شنیدم: «آدمهای عصر ما به دنیا میرن؛ اما بیهدف و بی اینکه راهشون مشخص باشه؛ می میرن»... همهی ما گمشدهایم در این عصر سیاه! و تو میدانستی خدا که یادمان میرود مسیرمان از کدام سو رقم میخورد.

پ.ن2: نه کافرم، نه مشرک، نه ناامید از رحمت الهی و نه قصد خودکشی دارم! فقط خستهام ... آنقدر که حس میکنم خواب ابدی تنها راه آرامش من است و هیچ مسکن دیگری جواب نخواهد داد. ظرف دلم پر میشود هر از گاهی و لبریز میشود در ننوشتهها؛ به قول عزیزی؛ ظرفم کوچک است...

پ.ن3: بی آنکه پیوند منطقی داشته باشد به حال و روزم؛ عجیب شعری که گذاشتهام روی وبلاگ را این شبها، هزاران بار گوش میدهم. «نمی دونی تو این روزا چقدر حالم پریشونه... خرابه حال من بی تو... بذار با گریه پر پر شم...»

نظرات 11 + ارسال نظر
ابوعدنان جمعه 20 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 12:31 ق.ظ http://abooadnan.blogsky.com

دیدت را عوض کن دنیا عوض می شود

باران جمعه 20 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 08:41 ق.ظ

حال ما خوب میشود، باورکن!

انشالله

رب جمعه 20 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 12:24 ب.ظ

اسپم مناسبی به ذهنم نمیرسه فعلا ...ازین بابت عذر میخوام .

فقط
_________✿✿
__________✿✿
__________✿✿
_________✿✿
________✿✿
_______✿✿
______✿✿
______✿✿
_______✿✿
________✿✿
_________✿✿
________✿✿
_______✿✿
______✿✿

p;


چه گلای خوشملی!

گویای خاموش جمعه 20 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 01:17 ب.ظ

به نام خدا

سلام

عمومی نشود...

خبری از عالیه نشد؟
امروز سر یه جریان دیگه، خیلی بی ربط به این قضایا، یه کاری داشتم بهش اس زدم. فقط یه سؤالی پرسیدم کلاً تو یه فاز دیگه اصلا.. اما جوابمو نداد :|

یکی نیس به من بگه بیماری؟ :||

گویای خاموش جمعه 20 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 01:20 ب.ظ

آهنگت خیلی قشنگه...

چند وقتی می شه روی سیستم داشتمشا، اما زیاد گوشش نکرده بودم فقط یکی دو بار..

اما از دیشب که این‌جا شنیدمش صدباره دارم گوشش می دم..

"نمی دونی تو این روزا چقدر حالم پریشونه..."

"یه بی‌نشونم تو این خزون..
یه بی‌قرارم یه نیمه‌جون... "

اوهوم....

عالیه...محشر!

ما جمعه 20 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 04:01 ب.ظ

سلام بر شما

بیش از آنکه دروغ و رنگ عوض کردن های دیگران را ببینید به خود نظر افکنید.

قصد جسارت ندارم. ولی گاهی فکر می کنیم خیلی ساده و داری صداقتیم. بیشتر به خود بیندیشیم. آن وقت راحت تر در دنیای خلق شده توسط خدا زندگی می کنیم.

دعا کنیم برای هم که همیشه بترسیم از آن روز که مفری برایمان نخواهد بود...

ذرود

سلام
نذکر خوبی بود
:)

پارسا زاهد یکشنبه 22 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 01:33 ب.ظ

به نام خدا
سلام
این تکراری نیست؟

سلام
مفهومش چرا؛
متنش نه
:دی

ستایش مرده دوشنبه 23 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 09:15 ق.ظ

سلام
به قول یه عزیزی که سالها قبل می گفت و به رحمت خدا رفت: دنیا با همه بدیهایش یه خوبی داره و آن اینه که
مییییییییییییییییییی گگگگگگگگگگگگگگگذذذذذذذذذذذذذذررررررررد

سلام
کاش تندتر بگذرد!

کوه ادب دوشنبه 23 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 04:26 ب.ظ

به نام خدا
سلام
آهان ‏:دی
خب همساده ما وقتی ظرفش مناسب نیست میاد از ما ظرف بزرگ میگیره
شما هم از همسادتون ظرف بزرگ بگیرید:دی


ابن ظرف قرض کردنی نی خو

رب سه‌شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 03:45 ب.ظ

شما نیستی یا ما نیستیم؟!

خوبی؟

من که هستم
تو هم هستی
ولی
کسی باید باشد که مثل هیچ کس نیست...
بود و نبود من که توفیر نداره! اون باید بیاد که خلاصمون کنه از این همه درد...

گویای خاموش سه‌شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 08:08 ب.ظ

به نام خدا

سلام

خوبی؟ کجایی؟

سلام
شکر
همین دور و برا...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد