موجودات عجیبی هستیم؛
تا وقتی جای خالی کسی را با چشمان خویش نبینیم،
تا وقتی نبود کسی را به نظاره ننشینیم ،
ارزشش را درک نخواهیم کرد...
انقدر عجیبیم که وقتی واژگان ما زندگی کسی را بهم ریخت،
نفوذ کلام خویش را میفهمیم...
و عجیبتر این که هیچگاه متنبه نمیشوم!
امروز فهمیدم (احتمالا) واژگان من، مسیر زندگی شخصی را تغییر داده که تا پیش از این، جایگاهش در زندگی کاریام، بر من آشکار نبود؛
امروز فهمیدم چقدر سخت است وقتی خدا به انتظار بازگشت بندهاش نشسته است...
امروز فهمیدم چـــــقــــــدر زندگی «عجیب» است!
پ.ن: دیروز دوستی گفت: وقتی دیدی حرفهایی که پشت سرت میگن زیاد شده، مطمئن باش راهت درسته!
پ.ن2: از تصور اینکه انتقادات من! زندگی یک انسان رو بهم ریخته وجدانم داره درد میکشه! و شهامت انتقاد کردنم داره نابود میشه.
پ.ن3: و دیگر هیچ...!
وقتی که داری بیهوا توی خیابانهای این شهر شلوغ قدم میزنی،
وقتی لمیدهایی روی صندلیهای سرد و زمخت اتوبوس و مترو؛
وقتی داری بلند بلند با همراهت گپ میزنی؛
وقتی غرق اندیشههایت زیر باران میدوی؛
هیچ فکر کردهای چشمان تیزبین وبلاگنویسی تو را میپاید تا سوژهی امروز وبلاگش شوی؟!؟
پ.ن 1: مشکل وبلاگنویس نیست اگه تو حواست به افعال و کردارت نیست!
پ.ن2: تا به حال میزان امانت داری خودت رو سنجدیدی؟ چقدر دیگران به تو اطمینان کردند و اطلاعاتشون (مخصوصا در دنیای مجازی) رو بهت دادن و تو بازنشر! نکردیشون؟
نام دیگر من «درد» است وقتی...
وقتی میبینم ماراتنی برای استفاده از لوازم آرایش در میان زنان جامعه برپا شده و هر کس به زعم خود در تلاش است رتبهایی ولو اندک کسب کند!
نام دیگر من «درد» است وقتی به نظاره مینشینم که چطور ارزشهایمان رنگ میبازند!
وقتی میبینم تعابیر متفاوتی در میان مردم رایج شده، اما کسی درصدد بحث و نقد و مناظره نیست.
نام من «درد» است وقتی میبینم چطور دروغ را رنگ حقیقت میکنند و میفروشند...و تقاضا برای آن بالاست...!
من «درد» نام دارم، وقتی میبینم نبضهای آخر حقیقت ناب و محض، در آستانه توقف است...
من دردم...
وقتی میبینم و نمیتوانم هیچ بگویم...
درد درد درد
جهان را سیاهی در آغوش کشیده است، بیا یا صاحب الزمان...
از جهنم برایش میگوید
از اینکه دروغگوها در آتش میسوزند...
از اینکه اگر نمازت را نخوانی فلان میشود....
با غیض نگاهش میکند و با خشونت میپرسد : نمازت را خواندی یا نه؟
پاسخ بله را اگر بشنود با تحکم میگوید: دروغ نگو...کی خووندی که ندیدم؟
و هر روز سه بار ...صبح، ظهر و شب تکرار میشود...
قبول دارم که سخت است، ماهها باید از خوبیهای خدایی بگویی که نمیبیند
از بهشتها و نعمت هایی بگویی که برایش قابل تصور نیست...
اما باور کن دومی شاید دیرتر نتیجه بدهد، ولی ابدیست ....و اولی شاید زود بازده باشد اما موقتی است...
بزرگ که می شود دیگر نماز برایش تجسم خشم بزرگترها محسوب میشود، نه لذت صحبت با محبوب...!
پ.ن: پدران و مادران آتی؛ لطفا تربیت معنوی فرزندانتان را بسیار جدیتر بگیرید از ادبی که تلاش میکنید بیاموزیدش!
دوستانی که تمایل به ثبت نظر دارند، لطفا حتما اسم و ادرس وبلاگشون رو بنویسند