نَنوشته‌ها

همه رفتند؛ من مانده‎‎‎ام و خدایم...

نَنوشته‌ها

همه رفتند؛ من مانده‎‎‎ام و خدایم...

خداحافظ!

باران می‌بارد

نمی‌دانم این سیل قطرات باران

بر روی گونه‌ها،

از شادی عید است

یا از فراق تو!

که چه ساده از کنارمان گذاشتی؛

بر ما نعمت و رحمت الهی را عرضه کردی؛

و «غر»هایمان را تحویلت دادیم...

فکر می‌کنی سال دیگر تو را ببینم؟

چقدر رفتنت غم‌ناک است...

خداحافظ ای ماه خوب خدا...

 


پ.ن1: بگذار خودخواه باشم کمی؛ باران را برای من فرستاده بودی؛ می‌دانستی همه‌ی غصه‌هایم را می‌شوید...همه‌ی غصه‌هایی که این ماه‌ها چنگ زده بود بر افکارم، بر حنجره‌ام..می‌دانستی باران که بیاید «رفرش» می‌شوم؛ می‌دانستی اگر هوا پاییزی نشود؛ شبنم‌هایم یخ‌زده باقی خواهد ماند..باید شکرگذاری‌ام از این بارانی که برای من فرستادی؛ مضاعف باشد...


وقتی چشم نویسنده شور می‌شود!

اتاق انتهای راهرو؛

دیگر اتاق انتهای راهرو نیست؛

اتاقی است محصور در پارتیشن‌های چوبی؛

محدود به فضایی که اشرافی به هیچ جا ندارند!

هنوز اما؛ پرده‌های اتاق تنگاتنگ یکدیگر را در آغوش گرفته‌اند؛

میز اتاق پر از کاغذ است؛ در کنار مجله‌هایی تاریخ گذشته!

و اتاق پر است از کیف آدم‌هایی که بی‌حوصله پرتشان می‌کنند روی صندلی‌های دور میز؛

و چوب لباسی عریانی، که هر از گاهی کتی چروک بر تن می‌کند؛

اتاق به دفتر متروک مدیر عاملی ورشکسته می‌ماند؛


اما نه!


هنوز درختچه‌ای پر برگ،

در این فضا نفس می‌کشد.

اتاق، دیگر اتاق انتهای راهرو نیست؛ غریبانه‌ترین کنج جزیره‌ای گمشده است...

و ساکنانی که هر کدام

مسافران خسته و کشتی غرق‌شدگانند!


 

پ.ن1: نمی‌شود این قلم را ایستاند؛ نمی‌شود افکار را متوقف کرد..دست  من که نبود! افکارم به ناگاه پر می‌کشد؛ هر وقت که ساکن  موقت این جزیره می‌شوم! و تنها چیزی که در اتاق جست‌وجو می‌کند همه‌ی تفاوت‌های اتاق انتهای راهروست!

 

پ.ن2: انصافا دلم می‌خواست یک "پیکچری" از اتاق بگذارم؛ حیف که میسور نمی‌باشد! 

قدر ندانستم و تمام شد...

سرش را تکیه داده بود به دیوار؛ زمزمه میکرد:

    تقدیر امسال؛

          خـــــــــــــــــــــــــــدا

«حـــــــســیـن»‌اش را بـــــــــــــیــــــــــــــش‌تـر کـــــــــــــــــــــــــــــن!

و های های می‌گریست...

 

 

پ.ن: خدایا تا فرصت باقی‌ست؛ ما را غریق رحمت خویش کن؛ مبادا رمضان برود و من همانی باشم که پیش‌تر بودم...

موضوع انشا: روزمرگی

روزمرگی خیلی چیز بدی است!


برای همین است که از قدیم‏الایام، عارفان و سالکان و بزرگان آن را «مرگ تدریجی یک انسان» لقب داده‏اند و شعرای بسیاری در مذمت آن شعر نسروده‏اند و نویسندگان نیز همواره به‏دنبال تحریم این مسئله بوده‏اند.


روزمرگی چه‏گونه روی می‏دهد؟


روزمرگی زمانی روی می‏دهد که روزهای زندگی یک انسان درست مثل همیشه ورق بخورند؛ بی‏هیچ تغییر اضافه و محسوسی!


روزمرگی حالتی است که در آن، شخص روزمره شده، صبح‏ها با صدای زنگ ساعتش در یک زمان خاص، چشم‏هایش را می‏گشاید اما حوصله برخاستن از تخت خواب نرمش را ندارد، در واقع انگیزه‏ای برای رفتن به سر کار و یا آغاز روز جدیدی از زندگیش را ندارد.


روزمرگی یعنی هر روز پشت میز اداره‏ات بنشینی و خمیازه بکشی و گاه و بی‏گاه «ید» مبارک را بری پرندن مگسی (این روزها برای فشردن کلید های موس) به زحمت بیندازی؛


البته این حالت می‏تواند در هر بُعد از زندگی یک انسان مشاهده شود؛ چه در زندگی کاری، چه در زندگی فردی  چه در زندگی مشترک؛ از خصیصه‏های ثابت آن هم این است که فرد روزمره شده از روزهای زندگیش در هر یک از ابعاد مذکور، کوچکترین لذتی نمی‏برد!


عارفان این حالت را به صرف حدیث مبارک  «هر کس دو روز از عمرش مثل هم باشد ضرر کرده است» مذموم می‏دارند  و بزرگان بعضا به دلیل خسارت مالی به روند کاری و تاثیر منفی بر روی سایر افراد جامعه، خطرناک می‏شمارند...


درمان


درمان این حالت مخوف، هنوز کشف نشده است! اما توصیه می‏شود کسانی به روزمرگی دچار هستند خود را از بالای یک بلندی به پایین پرتاب نمایند تا علاوه بر تجربه‏ی چند دقیقه هیجان، با درد جسمی، درد روحی خود را به فراموشی سپارند!


برخی دیگر نیز توصیه می‏نمایند که فرد روزمره شده از شغل خود استعفا دهد تا شکمش گرسنه گشته و روزمرگی یادش برد. (این افراد به این قول که «گشنگی نکشیدی که عاشقی یادت بره» استناد می‏نُمایند!)


مع هذا، نویسنده‏ی محترمه مکرمه هیچ یک از روش‏های فوق را کارآمد توصیف نکرده  و برای همه‏ی روزمرگان -من جمله خودش-  آرزوی شفای عاجل می‏نمُاید.


این بود انشای من!



 

پ.ن1: یکی از موهبت‏های اسلامی همین تغییراتی هست که مکرر در زندگی ما روی می‏ده: رمضان، شعبان، محرم؛ وگرنه بعید بود که تکانی به خود بدهیم و روزمرگی را بتکانیم!


پ.ن2: شاید برای همینه که خارجکی‏ها این‏قدر به‏دنبال تغییر هستند؛ و برای همین همواره توانسته‏اند برای فرار از روزمرگی‏ها به اکتشافات جدید برسند!!!


پ.ن3: و سکوت تنها گریزراه از دست کسانی است که انرژی مضاعف برای بحث! کردن و اثبات حقانیت تصمیم‏های خود دارند!

 

خبرنگار از نوع ایرانی

ساعاتی پیش/واقعی:


نفر اول: روز خبرنگار بهتون چی هدیه دادند؟


نفر دوم: قرآن صوتی!


نفر اول: یعنی چی؟


نفر دوم: یعنی می‌خونه!


نفر اول: خب یعنی چی می‌خونه؟!؟!


من: هر آهنگی که خودت سفارش بدی بهش!





-:--:--:--:--:--:--:--:--:--:--:--:--:--:--:--:--:--:--:--:--:--:-



پ.ن1: خواستم بگم یه همچین خبرنگارایی داریم!


پ.ن2: روز خبرنگار بر همه رسانه نگاران، رسانه خوانان و خبر بیاران و خبر آفرینان مبارک باد


پ.ن3: محض تنوع!