نگاهش خیره به مرد بود؛ مردی که سالها پیش از روی عداوات، و یا شاید حماقت! گزارشی را برای مافوق زن نوشته بود و زن را زیر سوال برد.
و زن به خاطر این گزارش مشقتهای زیادی را تحمل کرد و زجر کشید.
امروز از گوشهٔ چروکهایی که سالها رنج، بر چشمهایش نشانده بود مرد را میپایید.
بعید بود مرد حتی به یاد داشته باشد که چه بلایی بر سر زندگی «یک زن» آورده باشد.
دندان روی جگر گذاشت؛ چشم بر هم بست و هیچ نگفت!
بار دیگر که زن، مرد را در سرویس اداره اشان دید؛
برخاست؛
و با متانت گفت: «سلام اقای ایگرگ! مرا به خاطر دارید؟ من ایکس هستم؛ زنی که به خاطر گزارش ناحق شما سالها پیش، دچار مشقتهای بسیاری شد!»
مرد که دست پاچه شده بود؛ با خجالتی آمیخته به تعجب پاسخ سلام زن را داد.
این بار زن امانش نداد و با خشم گفت: «من به خاطر قلم ناحق شما خیلی سختی کشیدم؛ فقط خواستم به شما بگویم که هر وقت شما را در این سرویس میبینم از صمیم قلب نفرینتان میکنم»
مرد واژهای برای گفتن نداشت؛ سخنان تیز زن؛ خاک سالیان سال را از ذهنش پراند...
دیگر در آن سرویس دیده نشد...
بعدها خبرش آمد؛
که دیوانه شده و زوال عقل جانش را ستاند...
خواستم بگویم گرچه من به اندازه این زن شجاعت ندارم در چشمهایت نگاه کنم و بگویم که به ناحق، برداشتهای غلط خودت را روانهٔ جماعتی کردی و مرا اسیر؛
ولی بدان من نیز هر وقت تو را میبینم از صمیم قلب، از خدا میخواهم به عدالت الهی گرفتار شوی و عقوبت خبطت را بپردازی!
پ. ن۱:این بار از معدود دفعاتی است که «گذشت» جواب نمیدهد!
پ. ن۲: خدا یاور توست؛ ماه رمضان در پیش است و برای رسیدن به عفو الهی؛ محتاج گذشت از همگانم!
پ. ن۳: بارالها یاری ده که جز حق تو، حق کسی بر گردنمان نباشد!
پ.ن4: عکس صرفا تزیینی است..البته می شود سیب هایی که هر روز گاز میزنیم و از بهشت اخراج! هم تفسیر شود.
سکانس اول
همراهم زنگ میخورد؛ یک طرف استرس امتحان و کارهای ناتمام پروژهای که باید تحویل دهم؛ و سوی دیگر مخاطبی که یحتمل حاوی پیام مهمی است...
فقط چند ثانیه برای تصمیمگیری باقی است!
------------------------
سکانس دوم
سر سجاده خشکم زده است؛ پیام را مرور میکنم...
خدا کند دروغ باشد...خدا کند!
------------------------
سکانس سوم
من خنثی نگاه میکنم، در دلم اما آشوبی برپاست؛ دروغ نیست...تکرار تلخ تاریخ زندگی است!
------------------------
سکانس چهارم؛
روبروی من نشسته است و حرف میزند و حرف میزند و میزند!
نگاهم را دزدیدهام تا پنهان کنم انزجارم را، در سکوت غوطهورم و گاه جملهای کوتاه میپرانم!
میدانم که «میخواهم کارها گروهی اداره شود و نه خطی!» آمیخته با نگاههای این چنینی، همان مصداق «افعال معکوس» است و لا غیر!
------------------------
سکانس پنجم
رفیق شفقیم دلداریام میدهد که همه چی درست میشه؛ به مصلحت خداوند اعتماد کنیم!
در دلم اما آشوبی برپاست؛ دارم به یه حماقت دیگه فکر میکنم...
پ.ن1:این روزها خداوند، صبرم را محسوس به بوتهی آزمایش نشانده است؛ خدا کند رو سفید شوم.
پ.ن2: یکی از قوانین طلایی! زندگی اینه که تو زندگی همیشه مزخرفتر از مزخرفترین فردی که دیدی رو هم ملاقات خواهی کرد!
پ.ن3: به قول یار شفیقم؛ اعصاب ندارم!!!
در چشمها خیره نگاه کنی؛ و دروغهایت را،
با اعتماد نفس، به
اسم تحلیل تحویل دهی! Politics means: Staring in the
eyes & Delivering lies! پ.ن: سیستم ارتباط مستقیم و روی خط ( (Onlineصرفا برای ارتباط با من نیست! برای ارتباط من با شما ببیندهی محترم! میباشد.
صادقانه نگاه کنیم..
مشکل اینه که هر چی از غرب برمیداریم میاریم تو کشورمون! میاد ولی تحریف شدهاش!
مثل همین دوست پسری/ دختری!( که اینقدر عادی شده!)
پرنس! انگلستانه؛ به طور رسمی از سال 2005 با دختره Dating داشتن! بعد هم مراسم ازدواج سلطنتی برگزار میکنه!
(چقدرم به نظرشون با شکوه و جذاب و اینا بوده!)
حالا دختر پسرای ایرونی، یه مدت با هم دوست میشن! بعدشم میرن با دوستِ دوستشون ازدواج میکنن!
نگید غیر از اینه که آیهی قرانه! «الخبیثات للخبیثین و الطیبات للطیبین»
مثال دوم، همین فضایی که دارین توش نفس میکشیم!
فضای مجازی رو میبینم خوشمون میاد میایم سایت میزنیم؛ فورم راه میندازیم!
این همه هزینه بابت سایتهای داخلی پرداخت میشه و باز هم بی بی سی در جذب مخاطب! به دلیل وجود جذابیتهای بصری موفقتره! (مگر این که شما معتقد باشید دروغ! مخاطب جذب میکنه!)
یا مثلا؛
یاهو مسنجر با میلیاردها کاربر در سراسر جهان، سوال فنی بپرسید ازش با احترام کاذب! ظرف 24 ساعت یا به طور انلاین پاسختون رو دریافت میکنید! در کنارش میتونید برای یک سایت رسمی یکی از ارگانهای ایران یه پیام بفرستید و سالها صبر کنید...آخر سر هم مطمئن باشید هرگزجواب نخواهید گرفت!
انتقاد؟پیشنهاد؟ اصلا جائی نداره بین ایرانی جماعت!
فقط صندوقش تعبیه شده در ادارت! و کجاست روحیهی پذیرش اون؟
جالبتر اینجاست که ارائهی انواع تعریفها و تمجیدات از خارجی!ها و غر زدن به خودمون! تنها کاریه که با مهارت هر چه تمامتر، از سوی ایرانیان محترم اجرا میشه!
پ.ن: من خود یک ایرانیام! طبعا از همین دست آدمها!
پ.ن2: باور کنیم نبض فرهنگی جامعهی ما در حال ایستادن است!
غرابت این روزهایت رهبرم؛
مرا یاد تنهایی «علی» میاندازد...
یاد نیمههای شب و عمق چاه...
بمیرم برایت رهبرم
بمیرم که امروز؛
تنهاتر از همیشهای و حتی یاران و دوسدارانت نیز، «خاله خرسه» شدهاند...
بمیرم رهبرم برایت!
به تو افتخار میکنم که تنها، ولی چون کوه، استوار ایستادهای!
چه ایمان راسخی داری..
که تو را این گونه آرام نگه داشته است!
کجایی اباصالح که رهبرم تنهاتر از همیشه مانده است...
پ.ن1: این روزها، هر که به قدرت میرسد، زودتر میگندد! حتی نمکالودهایش!
پ.ن2: شرمندهام که من نیز نمیدانم چگونه میتوان در آبی شدن این آسمان ابری مفید باشم...